«گاهی وقت ها به پشت سرم که می نگرم درمی یابم اگر خدا را از زندگی ام فاکتور بگیرم ،زندگی تبدیل به پرانتز هایی پوچ و بی ارزش می شود. درحقیقت می شود گذران عمر؛ فقط باید بگذرد تا به پایان برسد. اما اگر خدا را در جای جای زندگی ام ضرب کنم و خودم را وجودم را بی وجود او نیست بدانم همچون عددی کوچکی می شوم که مدام به توان می رسد ،رشد می کند و بالا می رود. در واقع تابعی می شوم اکیدا صعودی که مرز و محدوده ای برای رسیدن به باری تعالی ندارد. تابعی که بُردش را بینهایت برگزید تا بالا رود و به بینهایت عالم هستی برسد.»