به نام خدا بیا گمان کنیم ک شماها پیروز شدید و انقلاب کردید ،اما چی در انتظارتونه اتفاقات و حوادث اینده ی بدون حکومت اسلامی رو به صورت داستان در چندین پارت براتون مینویسم منتشر کنید نام داستان .. ❗️فردای براندازی آرمان  زن زندگی آزادی.. اطلاعیه اومد. همه تو خیابان آزادی جمع بشید، امروز کار حکومت تمومه! خوشحال بودیم، اما استرس و ترس همراهمون بود. به کیوان گفتم: "چجوری کار حکومت رو تموم میکنیم مگه میشه؟با دست خالی؟" کیوان درحال رانندگی بود، عصبی و تو فکر، دوباره صداش زدم و گفتم: "با توام نمیشنوی؟" همایون گفت: "ولش کن. من میدونم چخبره.کلی اسلحه وارد شده تو شهر، فقط کافیه بریم و تحویل بگیریم." گفتم: "خوبه اما، ما که بلد نیستیم تیراندازی کنیم!تازه، نیروهای حکومتی همه آموزش دیدن!!" همایون گفت "ما هم‌ آموزش دیدیم." با تعجب گفتم " چی!! " سری حرفشو خورد گفت: "اِ، نیروی های حکومتی ک سلاح ندارن اونا با باتوم میان. اینجوری همشونو سلاخی میکنیم و کار حکومت تمومه." ترافیک بود سنگینی بود. بعد از رسیدن به محل تجمع، از ماشین پیاده شدیم. صدای شعار به گوش می‌رسید. مفهوم نبود، اما انگار میگفتن زن زندگی آزادی زن زندگی آزادی... . رسیدیم نزدیک میدون.  جمعیت چند هزار نفری می‌شدن. کیوان به همایون گفت: "من میریم لوازمو بگیرم به بقیه خبر بده." بعد چند دقیقه برگشت با دوتا ساک دستی. اونجا سوالی نکردم و فقط دنبالشون کردم. داخل یه کوچه رفتیم. با ترس از کیوان پرسیدم: "اینا چیه کیوان؟" گفت: "فقط مراقب باش این بسیجی ها نیان این طرف." چند نفر، یکی یکی با اشاره ی همایون وارد کوچه شدند. از داخل ساک یه اسلحه و یه خشاب برداشتند و به دل جمعیت زدند. ساک خالی شد. کیوان گفت: "حالا وقتشه!" بدو بدو کردیم سمت میدون آزادی. بچهابه کیوان گفتند که انگار یه آخوند رو گرفتیم تو ماشین با زنشه ک حامله است. گفت: از ماشین بکشیدشون بیرون ،دست پای آخوند رو با عمامه ش ببندید. شکم زنشو پاره کنید بعد جلو شوهرش آتیشش بزنید. بقیه گفتن بدون هیچ ترحمی گفتند: "چشم قربان" کیوان گفت: "راستی فیلم یادتون نره!" به محض گفتن جمله، صدای شلیک شنیده شد! نتونستیم بریم جلو. انگاری چندتا پسر داشتن به دخترا تو کوچه ای تجاوز میکردند، چند نفر از بسیجی ها خواستن دخترا رو نجات بدن ک بچه‌ای ما رسیدن خدمتشون و تا تیر داشتن، به تن و بدن اون جوونا زدن و آبکششون کردن. مردم قهرمان ایران، هم اکنون اطلاع پیدا کردیم بیت خامنه ای خالی شده و هیچ کسی حضور ندارد. آنها چندین ساعت پیش مکان رو تخلیه و به مکان نامعلومی فرار کرده اند. وای باورم نمیشد واقعا بیدار بودم؟ خون دخترامون پایمال نشد. نیکا مهسا حدیث... . همه جیغ میزدن خوشحال بودن اشک شوق و خنده ی از ته دل طنین انداز میدون آزادی شده بود. امشب همون شبی شد ک ماه هاست براش برنامه ریختیم. یه پارتی حسابی، دورمیدون آزادی ! خوانند شروین باید باشه. خوشحال بودیم. بینمون آدم مسن نبود بیشتر دهه هشتاد بودن. یه عالمه مشروب رسید. ساعت شش بعدظهر بود. چند تا اسپیکر بزرگ دور میدون روشن کردیم ک همه‌ چیز رویایی بشه. صدا زیاد بود باهاش میخوندیم: برای زن...زندگی... ازادی... برای مرد... میهن ...ابادیی... با بچها وعده داشتیم که یک هفته بزنیم و برقصیم بعد پیروزی انقلابمون. ساعت یک شب بود  اینترنشنال خبر فوری زد: ملت قهرمان ایران بزودی پادشاه شما به وطن باز خواهد گشت وای باور نکردنی بود. ادامه دارد.. مجتبی قدیمی