یه مرتبه دیدن حسین،از دور داره نگاه میكنه،دید وسط میدون غوغاست،یه مرتبه شنید یه صدا داره می آد،یا اَخا😓،
حسین فهمید عباس اون رو برادر صدا زده برا اولین بار،دیگه عباسم رفتنی است😔،
رسید كنار علقمه،میگن یه نگاه كرد دید،همه دور داداشش حلقه زدن،هی شمشیرها بالا میره،
تا ابی عبدالله رو دیدن همه فرار كردن، این تفرون و قد قتلتم اخی؟
،كجا فرار می كنید،دادشم رو كشتید😭