دزدی از نردبان خانه ای بالا ميرفت
از شيار پنجره شنیدکه کودکی ميپرسد:
«خدا کجاست؟»
و صدای مادرانه ای پاسخ
ميدهد:«خدا در جنگل است ،عزيزم»
کودک می پرسيد:«چـه کار میکند؟» مادرمی گفت:
«دارد نردبان ميسازد.»
دزداز نردبان خانه پايين آمد و در سياهی شب گم شد.
سالها بعد دزدی از نردبان خانـه حكيمی بـالا میرفت. ازشيار پنجره شنيد که کودکی می پرسد:
«خدا چرا نردبان میسازد؟»
حكيم از پنجره به بيرون نگاه آرد، به نردبانی که سالها پيش، از آن پايين آمده بود، و رو به کودك گفت:
برای آنكـه عـده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد
🌺🍃پله پله تا خدا 👇
@Pelle_Pelle_ta_Khodaa