•| عشق‌یعنی‌ایستادگی |•
#قسمت_یازدهم #حبط #ادامه #ویژگی_جاذبه_و_دافعه_امیرالمومنین ناکثین، قاسطین، مارقین علی علیه السل
پیدایش خوارج خوارج یعنی شورشیان جنگ صفین. درآخرین روزی که جنگ داشت به نفع علی علیه السلام پایان می یافت، معاویه پس ازمشورت با عمروبن عاص دستور داد: قرآن هارا بر سر نیزه ها بلند کنند. یعنی که ما اهل قرآنیم، بیایید قرآن را حکم و حاکم قراردهیم. علی علیه السلام فریاد برآورد: «این ها صفحه وکاغذ قرآن را بهانه قرار داده، می خواهندمعنی و حقیقت قرآن را نابود کنند و خود رادر پناه قرآن حفظ کنند.» عده زیادی از نادان های مقدس نما فریادبرآوردند: «با قرآن بجنگیم؟! ما علاوه بر این که با قرآن نمی جنگیم، هرکس که با قرآن بجنگد، مرتکب منکری شده است و ما به عنوان نهی از منکر با او می جنگیم.» با این حیله جنگ متوقف شد تا قرآن راحاکم قرار دهند. معاویه و طرفدارانش بدون هیچ اختلافی عمروبن عاص، عصاره نیرنگ هارا به عنوان حاکم از طرف خود تعیین کرد. علی علیه السلام عبدالله بن عباس، سیاستمدار یامالک اشتر، مرد فداکار و روشن بین با ایمان ویا همانند آن ها را پیشنهاد کرد اما آن احمق ها (خوارج) به دنبال همانند خودمی گشتند. لذا مرد بی تدبیری که با علی علیه السلام هم میانه خوبی نداشت به نام ابوموسی اشعری را انتخاب کردند و هرچه علی علیه السلام ودوستان او گفتند: اوشایستگی این کار راندارد. این ها اصرار کردند که با غیر او موافقت نمی کنیم. بالاخره ابوموسی به عنوان حاکم تعیین شد. پس از جلسات مشورتی، عمروبن عاص به ابوموسی پیشنهاد کرد که بهتر است به خاطر مصالح مسلمین علی و معاویه را کناربگذاریم تا مسلمین کسی را انتخاب کنند وآن فرد سوم حتما عبدالله بن عمر داماد توخواهد بود و بر این مطلب توافق کردند واعلام کردند که مردم گرد آیند تا نتیجه حکمیت به اطلاع آنان برسد. مردم اجتماع کردند، ابوموسی بالای منبررفت و گفت: ما صلاح دیدیم نه علی باشد ونه معاویه. آن گاه انگشتر خود را از دست راست خویش خارج کرد و گفت: من علی را ازخلافت برکنار کردم همان گونه که این انگشتررا از دست خود خارج نمودم. عمروبن عاص بالای منبر رفت و گفت:سخنان ابوموسی را شنیدید! آن گاه انگشترخود را به دست چپ خود کرد و گفت: ولی من معاویه را به خلافت نصب می کنم، همان گونه که این انگشتر را در انگشت نمودم. مجلس آشوب شد. خوارج که به وجودآورنده این جریان بودند، به اشتباه خودپی بردند ولی بازهم اشتباه دیگری کردند.زیرا نمی گفتند: اشتباه ما توقف جنگ وتعیین ابوموسی و مخالفت نمودن با رای روشن علی علیه السلام بود، بلکه می گفتند: حاکم کردن دو انسان در دین خدا، کفر بود و تنهاحاکم خداست. پس همه کسانی که حکمیت را پذیرفته اند، کافر شده اند و باید توبه کنند.به علی علیه السلام گفتند: ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. علی علیه السلام فرمود: توبه به هرحال خوب است و من از هرگناهی هماره استغفارمی کنم. آن ها گفتند: نه باید اعتراف کنی حکمیت گناه بود و از آن توبه کنی! حضرت فرمود: مساله حکمیت را خودتان به وجود آوردید و از سوی دیگر اصل حکمیت در اسلام مشروع است، چطور من آن را گناه بدانم؟! به هر حال خوارج از این جا به بعد به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعالیت زدند و کم کم برای خود اصول عقائدی تنظیم کردند و به فکر افتادند وضعیت جهان اسلام را با امر به معروف و نهی از منکر اصلاح کنند. امر به معروف و نهی از منکر قبل از هرچیزدو شرط اساسی دارد: 1 - بصیرت در دین. 2 - بصیرت در عمل. بصیرت در دین اگرنباشد، همان طور که درروایات آمده زیان این عمل بیش از سود آن است. و اما بصیرت در عمل لازمه دو شرطی است که در فقه بیان شده است; به نام: الف - احتمال تاثیر. ب - عدم ترتب مفسده. خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. @ISTA_ISTA