بسم رب العشـ❤️ق رمان عاشقی پارت#۲ نگاهی کردم تاببینم راننده کیه که شیشه های ماشین دودی بودونفهمیدم.😏 الهام بطری آبی به دستم داد.دستموخیس کردم وبه صورتم زدم‌.هنوزتوشوک بودم.یه نفرازماشین پیاده شد.جلوترکه اومددیدم پارسارادمنش👱‍♂ همکلاسیمونه.کمی جلوتراومد. الهام نگاه خشمگینی😡 بهش انداخت وگفت:میشه بگیداین چه طرزرانندگیه.اکه نگرفته بودمش الان زیرماشینتون له شده بود.😫وچشم غره ایرنقارش کرد. پارسا:من واقعامعذرت میخوام وخیلی شرمندم امامن پشت فرمون نبودم.🤷‍♂ الهام:پس کی بوده؟؟🤦‍♀ پارسا:دوستم سامیار. یه نفردیگه ازماشین پیاده شدواومدجلو‌. سامیار:من خیلی ازتون معذرت میخوام،شرمنده.😔 الهام که انگارشده بودزبون من جواب اونارومیداد.😠 الهام:پس شماپشت فرمون بودید.این چه طرزرانندگیه.شمااصلاگواهینامه دارید.واقعابراتون متاسفم‌اگرخدایی نکرده براش اتفاقی افتاده بودجواب خانوادشوچی میدادید؟؟🤬🤬 سامیار:خانم محترم من که گفتم معذرت میخوام.حالاکه خداروشکراتفاقی نیفتاده.😶 الهام نگاه غضبناکی به سامیارانداخت وروبه من گفت:رویاجان حالت خوبه،میخوای بریم بیمارستان.??😰 نمیتونستم حرف بزنم.فقط نگاه میکردم.انگارهنوزتوشوک بودم ......🤕 ادامه دارد به قلم فاطمه مددی ادمین