آیات و ابیات فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ (طارق/5) انسان در طی اطوار حیات، عموماً از ابعاد مختلف درباره خود دچار غفلت و فراموشی می شود. از پیامدهای این غفلت، غرور نسبت به خالق هستی است که نتیجه اش تکبر و عصیان و احوالی مانند آن است: «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»(انفطار/6) خیالات فاسد برآمده از داشته های حقیر دنیایی مانند قدرت، شهرت و ثروت چشم جان آدمی را از دیدن وقایع و حقایق باز می دارند. انسان فقیر را از عبرت و اعتبار محروم می سازند و همتش را به خیال اعتباریات گذرای این جهان فانی به مقوله هایی همچون تفاخر و تکبر مشغول می دارند و اینجا از جمله جاهایی است که انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است. مولانا در تبیین این نکته به داستان سلطان محمود و ایاز تمثل می جوید که ایاز بعد از ارتقا از بندگی به منصب مصاحبت سلطان، چارق و پوستین روزگار شبانی اش را در اتاقی نهاده بود و هر روز پیش از آغاز به کار، بدانجا می رفت و آنها را می نگریست تا مبادا گذشته اش را فراموش کند و از کار و بار تازه اش غره شود و مستی نماید: می رود هر روز در حجره برین تا بیند چارقی با پوستین ز آنکه هستی سخت مستی آورد عقل از سر شرم از دل می‌برد صد هزاران قرن پیشین را همین مستی هستی بزد ره زین کمین شد عزازیلی از این مستی بلیس که چرا آدم شود بر من رئیس خواجه‌ام من نیز و خواجه‌زاده‌ام صد هنر را قابل و آماده‌ام در هنر من از کسی کم نیستم تا به خدمت پیش دشمن بیستم من ز آتش زاده‌ام او از وحل پیش آتش مر وحل را چه محل او کجا بود اندر آن دوری که من صدر عالم بودم و فخر زمن (زمانی، ج 5، 1383: 527- 529)