جـھـٰاد‌ابـن‌العـمـٰاد‌ .
پارت ۴۰ باشیم.« و خبری که دلم را خالی کرد :»فرمانداری اعالم کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!« کشتن
پارت ۴۱ میمُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش اسیر داعش شوند. اصالً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به تلعفر میرسیدو حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :»نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم ... @Jahad1370313