16.61M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
🔰این مادر موقعی که دختر جوانی بوده تو روستای سرو ارنان یزد..شوهرش خدا بیامرز میشه..بعد از مدتی یک مرد عراقی که اومده بود تو اون روستا نانوایی میکرده و مجرد بوده.مردم پیشنهاد میدن که این دختر با این مرد ازدواج بکنه..وازدواج سر میگیره..و حاصل این ازدواج این آقا پسر میشه...ولی بعد از اینکه این بچه چهار ساله میشه ..این مرد عراقی بچه را میدزده و میبره عراق.مخفیانه..و بیست و چهار سال مادر در فراق بچه اشک میریزه .تا اینکه دو تا از اهالی سرو چهار سال پیش برای زیارت میرن کربلا و به طور اتفاقی این پدر که سلیمان نام داره را پیدا میکنن و از پسرش خبری میگیرن..پدر میگه پسرم بیست و هشت سالش هست و داماد شده و صاحب فرزند هست..به هر حال شماره ی پسر را به هر طریقی هست از پدر میگیرن و به یزد که بر می‌گردن به مادر پسر میدن...چهار سال بود که تلفنی مادر و پسرش تلفنی صحبت میکردن..به خاطر نداشتن پول مادر نمیتونه بره کربلا پسرش را ببینه تااینکه بعد از چهار سال که تلفنی از احوال هم جویا بودن..امسال مادر هر طریقی هست پیاده به کربلا میره و اونجا بعد از ۲۸ سال به پسرش می رسه. 🌺🍃