﷽؛ 👈 یعقوب سرّاج گفت : به حضور علیه‌السلام رفتم ؛ دیدم ظاهراً با بچه‌ای در گهواره‌ مشغول سخن است . مدتی معطّل شدم تا حضرت از گفتگو فارغ شد . 👈 عرض کردم : چه خبر بود ؟ 👈 فرمود : گفتگو می‌‌کردم با فرزندم ؛ برو به او سلام کن . 👈 آمدم نزدیک گهواره ، بچه‌ی شیرخواره‌ای در قنداقه دیدم ، سلام کردم ، جواب سلامم را به لسان فصیح داد ... 👈 این بچه‌ی شیرخوار چگونه سخن می‌‌گوید ؟! 👈 فرمود : دیروز خدا به تو دختری داد ، اسمی بر آن دختر نهادی ، آن اسم مبغوض خداست ، اسم آن دختر را عوض کن . 👈 عقل بیچاره شد ؛ از کجا این طفل در گهواره خبر دارد که دیروز من دختری برایم زاییده شده ؟! 👈 بعد فرمود : اسم دخترت را حمیراء گذاشتی ، این اسم را عوض کن . 👈 رفتم نزد امام ششم علیه‌السلام ؛ بهت زده بودم ؛ فرمود : برو امر او را اطاعت کن که امر او امر خداست ، نهی او نهی خداست . این است در گهواره . @Javanmardi_langarudi ❄️ أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❄️