﷽؛ علیه السلام 💎 عرض کردم آخرین زندان ، زندان سندی بن شاهک بود . یک وقت خواندم که او اساساً مسلمان نبوده و یک مرد غیر مسلمان بوده است . از آن کسانی بود که هر چه به او دستور می دادند ، دستور را به شدت اجرا می کرد . امام را در یک سیاهچال قرار دادند . بعد هم کوششها کردند برای اینکه تبلیغ کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است . 💎 نوشته اند که همین یحیی برمکی برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد ، به هارون قول داد که آن وظیفه ای را که دیگران انجام نداده اند من خودم انجام می دهم . سندی را دید و گفت این کار (به شهادت رساندن امام) را تو انجام بده ، و او هم قبول کرد . یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت . آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فوراً شهود حاضر کردند ، علمای شهر و قضاة را دعوت کردند (نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت کردند ، یعنی مردمان موجه ، مقدس ، آنها که مورد اعتماد مردم هستند) ، حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت : ببینید این شیعه ها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند ، می گویند : موسی بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسی بن جعفر چنین و چنان است . ببینید او کاملاً سالم است . تا حرفش تمام شد حضرت فرمود : « دروغ می گوید ، همین الآن من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است ». 💎 اینجا تیرشان به سنگ خورد . این بود که بعد از شهادت امام ، جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند ، و مرتب مردم را می آوردند که ببینید ! آقا سالم است ، عضوی از ایشان شکسته نیست ، سرشان هم که بریده نیست ، گلویشان هم که سیاه نیست ، پس ما امام را نکشتیم ، به اجل خودش از دنیا رفته است . سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند برای اینکه به مردم این جور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است . البته امام ، علاقه مند زیاد داشت ، ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند شیعیان بودند . 💎 یک جریان واقعاً دلسوزی می نویسند که چند نفر از شیعیان امام ، از ایران آمده بودند ، با آن سفرهای قدیم که با چه سختی ای می رفتند . اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شده اند بیایند تا بغداد ، لا اقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند . ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود ، ولی هیچ اجازه ملاقات با زندانی را نمی دادند . اینها با خود گفتند : ما خواهش می کنیم ، شاید بپذیرند . آمدند خواهش کردند ، اتفاقاً پذیرفتند و گفتند : بسیار خوب ، همین امروز ما ترتیبش را می دهیم ، همین جا منتظر باشید . این بیچاره ها مطمئن که آقا را زیارت می کنند ، بعد بر می گردند به شهر خودشان و می گویند که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم ، آقا را زیارت کردیم ، از خودشان فلان مساله را پرسیدیم و این جور به ما جواب دادند . همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که به آنها اجازه ملاقات بدهند ، یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است . مامور گفت : امام شما همین است . و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم https://www.erfan.ir/farsi/83582.html ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ @Javanmardi_langarudi ❄️ کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سیدشمس الدین جوانمردی لنگرودی ❄️