❣ تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: 1.5 کیلو سبزی خوردن. همسرم آمد، بدو بدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز می‌کردم، سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی‌داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال! کمتر می‌گذارم سر سفره. سلفونش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون، نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای 1.5 کیلو می‌رود سبزی سوپری می‌خرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی‌فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی‌شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم، زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! و یک دعوای بزرگ راه بیندازم. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان‌طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور می‌کردم، فکر کردم: شب که آمد، یک تذکر درست و حسابی می‌دهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد، نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده،ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که می‌خواستم گوشی تلفن را بردارم و آسمان و زمین را به هم بریزم که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم: راستی سبزی ها پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. تمام. همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواهی سبزی هم پاک کنی! آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد! مکث را تمرین کردم. و ﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه می‌کردم. و فهمیدم اگر اون موقع زنگ می‌زدم، امکان داشت روز قشنگم به یک هفته قهر تبدیل شود. ربطی ندارد که متاهلی یا مجرد، مکث را تمرین کن. گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می‌کنیم گاهی آرامش داریم، خودمان خرابش می‌کنیم. گاهی خیلی چیزهارا داریم اما محو تماشای نداشته هایمان می‌شویم. گاهی حالمان خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می‌کنیم. گاهی می‌شود بخشید اما با انتقام ادامه اش می‌دهیم. گاهی می‌شود ادامه داد اما با اشتیاق انصراف می‌دهیم. گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می‌دهیم. و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . . تمام عمر اشتباه می‌کنیم و نمی‌دانیم یا نمی‌خواهیم بدانیم. کاش بیشتر مراقب خودمان، تصمیماتمان و گاهی گاهی های زندگیمان باشیم. کاش یادمان نرود که فقط: یکبار زنده ایم. و یکبار زندگی می‌کنیم. فقط یکبار!!! که البته جای خوشحالی داره که یکباره فقط یکبار 🔷کانال با تا و گروه بحث و گفتگو درباره در ايتا همراهي کنيد http://eitaa.com/joinchat/1945305099Ce9b3ff919b http://eitaa.com/joinchat/2967404544C78b06dcbee ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎