اوخشاما مرگ جوان فارسی
من که ز بیداد فلک شکوه فراوان دارم
ای گل از داغ غمت سینه سوزان دارم
بعد تو تاب و توان نیست برای دل من
چه کنم از غم تو دیده ی گریان دارم
آی فلک تو خون به دل پیر و هم جوان کردی
گل همیشه بهار مرا خزان کردی
آخی قصه مرگ تو را نا گه شنیدن زود بود
در عزایت جامه اندر تن دریدن زود بود
آخر ای جان پسر ای میوه ی قلب پدردر در دیار نیستی منزل خریدن زود بود
دو چشمی ای فلک پر آب دارم
دلی پر غصه وبی تاب دارم
چرا چون مرغ شب از دل ننالم
که اینجا جونی در خاک دارم
دلم از غصه در خون تپیده
گلم در بستر خاک آرمیده
نداند تلخی ایام هجران
مگر آنانکه زین شربت چشیده
فلک بر سینه ام داغی کشیده
نبیند هر که مانندش ندیده
از این دنیا جوانم رفت ناکام
که او بود صاحب خلق حمیده
ببار از نرگس شهلای مستم
چو ابر نو بهاران تا که هستم
عصای دست من افتاد و بشکست
ز دنیا رشته ی اّلفت گسستم