.... 🌷من و آقا محمد رفتیم بازار واسه‌ی‌خرید. من دو تا شال خریدم. یکیش شال سبز بود. یه روز محمد به من گفت: اون شال سبزت رو می‌شه بدی به من؟ گفتم: آره که می‌شه! 🌷تو هر مأموریتی که می‌رفت؛ یا به سرش می‌بست یا دور گردنش می‌نداخت. تو مأموریت آخرش همون شال دور گردنش بود که بعد شهادت برام آوردن.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم محمدتقی سالخورده راوی: همسر شهید خانم سیده نرگس قاسمی ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄