『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ته صف بودم. به من آب نرسید. بغل دستیم لیوان آب را داد دستم. گفت من زیاد تشنه ام نیست. نصفش را تو بخ
ما را به بردند. داخل اردوگاه، تعدادی از شهدای ایرانی را دیدم که بعد از به شهادت رسیده بودند.🕊❣ جمله ای که روی دست یکی از شهدای آنجا نوشته شده بود را خواندم. مو به تنم راست شد . . . روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود: " مادر! من از تشنگی شهید شدم . . . " …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄