بالاخره فرمانده دستور حرکت داد. ما جزو گروهان یک " " بودیم. از بی سیم شنیدیم که باید راه بیفتیم. بلدچی گروهان افتاد جلو و هدایتمان کرد. تا نزدیکی های هانه ی پیش رفتیم. یک مرتبه اعلام کردند که باید برگردیم سمت ساحل.دور زدیم و برگشتیم. آتش دشمن زیادار شده بود. بچه ها را درنیزار طرف,خودمان پیاده کردیم و پناه گرفتیم. اگرهمینطور ادامه پیدا میکرد , همه تلف می شدیم. باید فکری برای عقب بردن بچه ها می کردیم. گرچه با دشمن درگیر نبودیم ولی آتش سنگین ومستقیمی روی ما داشتند. باید از زیر آتش می رفتیم بیرون. قبل از بقیه , خودمان برگشتیم به خط قبلی. گشتیم و ساختمان نیمه خرابه ی محکمی اطراف پیدا کردیم. آمدیم سراغ بچه ها و بردیمشان آنجا. شب را همانجا گذراندیم. هوا هنوز تاریک بود که قصد کردیم بیاییم بیرون که دشمن ساختمان را گرفت زیر آتش گلوله. زیر پله ها سنگر گرفتیم تا از تیرو ترکش ها در امان باشیم.یک ساعتی طول کشید. آتش که سبکتر شد زدیم بیرون و برگشتیم عقب. هرکس بچه های دسته خودش را پیدا کرد و برگرداند به مقر. بعداز ۴ همه از نو دوباره جمع شدند. برایمان صحبت کرد. حرفهایش تاثیر می گذاشت . همه روحیه گرفتند و چشم دوختند به ۵ …. … 🌸….. @Karbala_1365