*کاظمین است و روزهای"ماه" رجب؛ وقتی عقربه‌ تاریخ به بیست ‏و پنجم آن نزدیک می‌ شود، دوباره ثانیه‏‌ها به فریاد می‌‏ آیند. از " نگاه " دیوارهای شهر، غم می‏‌ چکد. ناله حزین است که به گوش می‏‌رسد.* *ای کاش کبوتری‌بودم درحریم حرم کاظمین تا بال‏‌ های خود را آنقدر در"آسمان" گرفته‏‌اش می‌‏تکاندم که تمام غم‏‌هایم در پنجره فولادش گره‌ بخورد.* *کاش پرنده‌‏ای‌بودم و بال‌هایم آنقدر وسعت داشت تا به اوج آسمان‏‌ ها می رفتم و پرده ی سیاه غم‌را از "صورت" گرفته خورشید کنار می‏‌زدم تا شاید این‌ طرف‌ تر ، "دل‌" گرفته ی دختری آرام‏ تر شود ...* یا باب الحوائج 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊