🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۵۱) 📝 .............. 💦هردو زدند به آب . هوا دیگر داشت روشن میشد و از شلیک تیر روی آب معلوم بود که عراقی ها خیلی به ما نزدیک شده اند. کریم و علی را از لابه لای سیم خاردار می دیدم که روی دست نامهربان اروند می رفتند به هر طرف و بااین حال می رفتند, تا جایی که دیگر ندیدمشان. به گفتم:خبر از بچه ها هم با تو. برو ببینم چه می کنی... خونرروی صورتش خشک شده بود, گفتم:تو که..... گفت:بی خیال. از نگاهش معلوم بود خیلی خوشحال است که جای علی نبوده و نرفته. این را وقتی فهمیدم که زیپ پیراهن غواصی اش را تا سینه باز کرد و پلاکش را از پشت سرش چرخاند و آورد جلوی سینه اش. کلاشش را برداشت و نین خیز شد و گفت: الان بر می گردم...اگر زنده ماندم.... ادامه دارد.... 🌸..... @Karbala_1365