حسین جان، مگر می‌شود از کنار داغ سنگین تو و برادران و فرزندان و یارانت بی تفاوت گذشت. مگر می‌شود ناموست به اسارت برود و من بی تفاوت باشم. حسین جان، مولای من، اگر آن روز مردم پست و بی وفای کوفه به هل من ناصر ینصرنی تو لبیک نگفتند من امروز با تمام وجودم لبیک می گویم. لبیک یا حسین (ع) یعنی وسط میدان بودن است. لبیک یا حسین (ع) یعنی اینکه از جان گذشتن است نه اینکه از دور به آتش نگاه کردن و بعد از خاموشی خود را ناجی معرفی کردن است. حسین جان، روزی نبود که من زیارت عاشورا نخوانم و هر روز من این زیارت نامه را می‌خوانم به امید آنکه ای آموزگار شهادت مرا در مکتب خود بپذیری و در زمره شهیدانت قرار دهی و شب اول قبر هم یک نگاهی به من داشته باشی. حسین جان، هر وقت من تابوت شهیدی را روی دوش مردم می‌دیدم احساس حقارت و حسادت می‌کردم. البته از بعد مثبت به خودم وعده می‌دادم که روزی قسمت من شهادت بشود. سر قبر هر شهیدی که می‌رسیدم با او نجوا می‌کردم و از او می‌خواستم و او را قسم می‌دادم که دعا کنند تا شهادت نصیب من هم بشود. «بخشی از وصیت شهید»