کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #یلدای_شهدایی 🌹دیدار با خانواده #شهید_دفاع_مقدس🌹 🔔 زمان: سه شنبه 29 آذر ماه ⏰ ساعت
🍂 بسم رب الشهدا 🍂 🔹من، سوال ها از تو دارم... مادر، با من بگو آن شب،، چطور خیره ماندی بر گلوی تیر خورده ی پیکر حسین؟💔 تنها حسینت نه، دو برادر، عباس و حسین در این داستان نیز به هم ختم شدند. تو تماشا میکردی، 🔹میزبانی شهدا در مسجد محل چیز تازه ای نبود، یکی آورده بودند تا به حال، دو تا،، سه تا اما نه!!!، از یک منزل!!!! حسین و عباست، و حمید دامادت با من بگو، چطور اشک ها شدی، بر فریاد های فرو خورده محضر شهدایت همان شب اول...!! با من بگو، چطور خیره ماندی تا ابد بر تقویمِ اردیبهشت، نه کم و نه بیش 40 سال است که میگذرد از آن روز بیستم!!!!!🌿 همان چند روز پیش بود، فقط چند روز پیش: " مادرم، مسجد نیرو می خواهند، ما همین امشب نام می نویسیم " ، و با من بگو تو، چطور خیره ماندی بر گام هایی که عزم سفر داشتند، سفرهای دراز... 🔹چطور خیره ماندی بر پیکر سه مسافر بی بازگشت...🥀 اول که قرار بود فقط عباس، مجروح شده باشد و بس!!!! مادر، اشک هایم تقدیم تو باد، که جراحت مقدمه گویی ست، و شهادت عباس و حسین و حمید، هر سه باهم!!! حقیقت ماجراست.. به تدریج تلفن ها می گویند... 🔹تا کار از کار نگذشته بود باید مانع میشدی، به زمین می گرفتی شان، عزم سفر نکنند، سفر های دراز... ؛ امان!!! پشیمان که نیستی هیچ، بر دل خودت هم آرزوی نام نوشتن و رفتن با بچه ها، لکه کرده...!!!💔 ✍ با من بگو، چگونه خیره می ماندی بر جای خالی بچه ها، وقتی کودک می دیدی شان، با نگرانی سرد و گرمشان از خواب می پریدی، و می فهمیدی بازهم چیزی جز خواب و خیال در اطراف تو نیست...!!🌱 🔹چگونه؟ چطور خیره ماندی، ساکت! و تماشا کردی دختر حسین، پسر حمید را که 9 ماهه بودند... مادر اشک هایم تقدیم تو باد، بس که اشک شدی، دیگر چند سالیست چشم تر نمی کنی برایشان، صبر میخواهی و لبخند میزنی وقت دلتنگی ها " چیزی نمیبینی جز زیبایی ... "🍃 ✍ مادر بگو با من چطور، تو چگونه خیره مانده ای بر نداشتنِ تا همیشه ی حسین، عباس، حمید آن هیبت رشیدشان، مهربانی های بی دریغشان، و کارسازی های بی توقعشان، سایه ای برا همه.... ✨مـــادر، بــــــگو با من چـــطور... ؟! بگو چطور هستی ......؟!✨ 🆔 @Khgshohada_ir