✍ یادداشت دانشجویی گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما هزاران سال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت هایی که تاب باز گفتنشان را ندارد. بغض ها روی هم انبوه شده است و به یکباره می خواهد فوران کند؛ آن هم در میان خرابه هایی در یک شهر بزرگ که مردمانش یک روز تمام را بر آنان سنگ زده اند و بر غم کاروان افزوده اند و اینک رفته اند تا آسوده سر به بالین بگذارند؛ اما آسودگیشان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم میزند. سه سال بیشتر ندارد، اما صدای گریه اش، خواب آسوده یک شهر را برهم میزند… و چقدر زود صدایش خاموش شد! بی بی جانم خانوم من ایتها الصدیقه الشهیده تو را چه نامم... تو را چه صدا زنم که ناب تر و لطیف تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامت تو، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سه بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی و رفتی... سلام بر تو سلام بر روزی که به عالم خاکی گام نهادی و سلام بر روزی که به افلاک پر کشیدی... یا رقیه(س)...💔 @Meshkat_ikiu 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷@KhabarQazvin 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/15859974Cdce0da620e