✅ به نام خدای منان ✅ چشمی که جا ماند...!! (۱) جمعه شب، مجمع عاشقان بقیع، وسط دست زنی تصمیم را گرفتم.! سوژه روز جانبازم را شکار کردم. گفتم بادا باد! هر که هر چه می خواهد بگوید، بگوید.!! پیام دادم. مثل همیشه آنلاین بود. گرچه دعوت مجازی بود اما در موسسه و با رعایت فاصله، جلسه چند ساعته ما شروع شد. نام؛ جلال شهرت؛ هاتفی ت.ت؛ ۱ / ۱ / ۱۳۴۳ ش نماینده جانبازان اردکان هنوز ننشسته، شوخی هایش شروع شد.! دلش پر بود. جامعه جانبازان را ماشین عروس برخی آقایون می دانست که نزدیک انتخابات آنها را اینطرف و آنطرف می برند. وسط حرفش پریدم و گفتم؛ «حاجی آنچه به جایی نرسد این فریادهای من و تو هست. بگذر و از پاسخ های سؤالات مداد من نگذر.!» حاجی جلال که زبان برّان جانبازان اردکانی است، پس از مبارزات انقلابی، بعنوان اولین گروه اعزامی راهی جبهه های جنوب می شود. گفت؛ «مرا نمی بردند. تا آموزش و پرورش سابق، بدنبال ماشین دویدم تا مرا با خود بردند. آن زمان هنوز تیپ اصفهان و یزد تشکیل نشده بود و ما همراه تیپ ۱۷ قم، آموزش ها را سپری می کردیم. انصافاً آموزش های سختی داشتیم؛ هر چهار نفر یک بشقاب غذا، چای آنچنانی و ... بعد از آموزش راهی جبهه شدیم. در مجموع 8 سال دفاع مقدس، ۶۵۲ روز آن را در جبهه بودم.» 👈 ادامه دارد ... ✍ جواد حاجی اکبری •┈•••═❁♡ا🇮🇷ا♡❁═•••┈• ✅@KhabarogArdakan ✾بزرگترین رسانه ایتایی استان یزد✾