هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
پدر من هر وقت میرفت روستا دختر منو می‌برد که اونجا راحت تو طبیعت بازی کنه و دختر منم همیشه لحظه شماری می‌کرد که کی بتونه بره😍 یه بار منم باهاشون رفتم ولی قرار بود که من برسونمشون و برگردم. وقتی پیاده شدیم همه ی اقوام پدری دم در بودن و بعد احوالپرسی من خواستم نشون بدم که ما از اون مادر دخترای وابسته ایم و مثل فیلم‌ها سختمونه جدا شیم☺️☺️ با صدای بلند گفتم دختر گلم من میرم اگه دلت تنگ شد بهم زنگ بزن. دوستت دارم اما دخترم که 6 سالشه برگشت گفت مامان من اصلا دلم تنگ نمیشه برات میخوام بازی کنم بهمم زنگ نزن اینجا دوستام هستن😐 قیافه کل اقوام پدریم این بود 🤣🤣🤣🤣 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak