خواب دیدم پدرم میاید ... باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ... صورتش بود پر از نور خدا ... دست بردم که دستش گیرم ... گفت باشی تو عصایم فرزند ... دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ... که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید .... اشک در چشم دوتایی جوشید ... دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ... گفتمش ای پدرم ... ما کجا ؟...وتو کجا ؟... ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ... پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ... سالی می گذرد ... دستی از مهر ندارم به سرم ... وچنان غرق توام که ندارم باور ... گفتمش باز... پدر ... اشکی از گوشه چشمش افتاد ... وندیدم که چه سان رفت پدر ... و دگر باز نگشت ... تقدیم به پدرهای مهربونی که پیش ما نیستند ...💔💔😔😔 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 📨