📜 سوم محرم 📜
🔘 #بخش_اول
+گفت:
"چند دِرهم؟"
••• مردان با نگاه به هم، حیا کردند و سر به گریبان بردند •••
🔹مهربان لبخند زد.🔹
+ گفت:
"خجل نباشید، آنقدر دِرهم هست که شما را راضی کنم."
••• بزرگ شان از دیگران رُخصت گرفت. •••
- گفت:
"شصت هزار دِرهم."
🔸کیسه های درهم را، یک به یک شمُرد و به آنان داد.🔸
+ گفت:
"اما به یک شرط!"
••• مردان به او خیره شدند •••
- بزرگ شان گفت:
"به چه شرطی؟"
+ قافله سالار گفت:
"به شرط آنکه زمین کربلا را به صدقه از من بپذیرید، و محبانم را به قبرم رهنمون شوید، و آنان را تا سه روز مهمان کنید!"
🔺مردان، مات ماندند و با دیدگانی اشک آلود، عهد کردند تا همیشه میزبان زائران او باشند.🔻
🔵قافله سالار با آنان وداع کرد و از کنار نهر علقمه براه زد.
🔰خورشید از میان نخل های سر به آسمان کشیده پرتو افشان بود، و او راهی خیمه گاه •••
••• از کنار زنان گذشت •••
🔰 زنان خیمه گاه، نشسته کنار نهر علقمه هر یک به کاری •••
••• بچه ها دویدند و خود را به آب زدند •••
✔️ رباب، عبدالله را در آب بازی داد و رقیه صورت اسماء را شُست.
✔️ هانیه، فاطمه و سکینه را در پُرکردن مشک های آب یاری داد.
✔️ ادامه دارد • • •
● ۶ روز تا #تاسوعا ●
● ۷ روز تا #عاشورا ●
@KhanevadehMontazeran
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده