عاقبت پناه بردن به علی ابن ابی طالب - علیهماالسلام - صفوان بن یحیی می گوید: " در محضر امام صادق -علیه السلام - از محلی می گذشتم، دیدم قصابی بزغاله ای را خوابانده می خواهد سرش را ببرد، بزغاله فریادی کرد. امام - علیه السلام - نگاهی به قصاب نمود، فرمود: آن بزغاله را نَکُش. قصاب: آقا! امری بود؟ این بزغاله چند می اَرزد؟ چهار درهم. حضرت چهار درهم به قصاب داد و فرمود: این حیوان را آزاد کن. قصاب هم بزغاله را آزاد کرد. به راه افتادیم، کمی راه رفته بودیم به ناگاه دیدیم، باز شکاری، درّاجی را دنبال می کند و نزدیک است شکارش کند. امام - علیه السلام - نگاهی به آسمان کرد و دست به طرف باز شکاری نمود، باز شکاری برگشت، دیگر درّاج را تعقیب نکرد. من هم داشتم منظره را تماشا می کردم. پس از لحظه ای عرض کردم: آقاجان! من امروز از شما امر عجیبی دیدم! بزغاله فریاد کشید، شما او را خریده و آزاد کردی. درّاج در آسمان ناله کرد، با اشاره ی دستت باز شکاری از تعقیب او دست برداشت. این ها چه جریانی بود، من نفهمیدم؟ فرمود: بلی، آن بزغاله که قصاب می خواست ذبحش کند و آن پرنده ای که در خطر مرگ قرار گرفته بود، مرا دیدند، هر دو گفتند: استجیر بالله و بکم علی ابن ابی طالب... - علیهم تلسلام - پناه می برم به خدا و علی ابن ابی طالب - علیهماالسلام - از این بلایی که بر سر من می آید. به جدم پناه بردند، من هم بزغاله را از قصاب خریده و آزاد کردم و درّاج را از چنگال باز شکاری نجات بخشیدم. بحارالانوار؛ جلد ۴۷، صفحه ۹۹. ☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆ @KhanevadehMontazeran