روزه بودم جمعه بود اذان ظهر بود خواب دیدم دوتا
#شهید وسط خیابون بدون سر دارن جوون میدن مردمم وایسادن گریه میکنن یهو اون دوتا
#شهید (بخاطر لباس نظامی میگم شهید) بلند شدن شروع به حرکت کردن مردمم دنبالشون یجا رسیدن وایسادن همه اصرار میکردن اسمشونو اون دو
#شهید بنویسن یهو دیدم یکی از
#شهدا بلند اسم منو گفت اون یکیم اسممو نوشت تو دفتری ک دستش بود (اونا سر به بدن نداشتن ) اما نمیدونم اسمم کجا ثبت شد