🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت شصت و يك 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱یک هفته پس از دیدار شبانه من و غلامرضا هنوز هیچ خبری مبنی بر اینکه شاه قصد ازدواج دوباره دارد نه در کاغذ و نه در محافل تهران شنیده نمی‌شد. بعد از اینکه من ماجرای آن شب را برای مادرم تعریف کردم او نیز خبر را تایید کرد و گفت: _ چیزهایی از فردوس در این خصوص شنیده ام اما برای رعایت حال تو سكوت كردم ⚜روزها و شبها برای من تلخ و سنگین و سخت مى گذرد. مادرم با آن شم پلیسی تحقیقاتی را آغاز کرده. کشف کرده اشرف در جریان معرفی عروس جدید نقشی نداشته و این شمس بوده که پس از دیدن تصاویری از ثریا که فروغ ظفر به مادر شاه نشان داده در پاریس با او دیداری داشته و او را برای ازدواج با برادرش تشویق کرده است . 🔱هراسان به سراغ ایادی میروم و گریه کنان خود را در آغوشش می اندازم دلداری ام می دهد و می گوید: _ خوب است که اعلیحضرت ازدواج میکنند و آزاد می شوی‼️ ⚜ مات و مبهوت در چشم هایش خیره می‌شوم .او پزشک است و می‌داند که من چه وضعیت روحی وخیمی دارم. برای اینکه مرا راحت کند می گوید: _ پروین عزیز تو باید خودت را برای چنین روزی آماده می‌کردی! همه چیز تمام شده است و در چند روز آینده شمس و ثریا از روم به تهران پرواز خواهند کرد این دیدار برای معرفی دوشیزه اسفندیاری به شاه است اما اعلیحضرت تصمیمشان را گرفته اند و روزی نیست که پدر ثریا در کاخ نباشد . من توصیه می کنم که حال و حوصله رفتن به کاخ به سرت نزند... سعی کن سنگین باشی و خودت را بی اطلاع از این ماجراها نشان دهید... ادامه دارد... ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟 @Kharej_iran 💐🌟 🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐🌟💐 💐 🌟💐 💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐🌟💐