#دقایقی_با_شهدا🥀
محمد حکیمی در سال 1341 در روستای داوران رفسنجان به دنیا آمد. وی در سال 1359 وارد سپاه شد و به عنوان مسئول انتشارات و تبلیغات سپاه منطقه 6 خدمت میکرد .
خواهر شهید می گوید :
ما وضع مالی نسبتاً خوبی داشتیم ولی محمد از همان بچگی به خود متکی بود . گاهی اوقات در باغچه منزل سبزی میکاشت و آنها را میفروخت و با پولش قلم و کاغذ تهیه میکرد. با پارچههای برزنت برای خودش کیف و برای برادرش کفش درست میکرد.
بزرگ که شد گاهی که به منزل میآمد از خستگی به دیوار تکیه میزد و خوابش میبرد. از او میپرسیدم کار تو چیست؟ میگقت: پاسدارم، نگهبانم .
یک روز عکسی از خود را قاب گرفته بود و به خانه آورد و به مادرم نشان داد گفت: مادر ببین چه شهید قشنگی ...
سپاه با رفتن او به جبهه مخالف بود. یکبار گفته بودند از هر قسمتی یک نفر به قید قرعه برای اعزام به جبهه معرفی شود. در واحد تبلیغات قرعه به نام سعید جاهد در میآید. محمد نزد جاهد میرود و دو روز به او اصرار و التماس میکند که جای خود را به او بدهد. وقتی جاهد میپذیرد، اشک در چشمان محمد حلقه میزند.
دهم اردیبهشت سال 61 محمد به جبهه اعزام شد. در عملیات آزادسازی خرمشهر «بیتالمقدس» شرکت کرد و بر اثر موج انفجار مین به شهادت رسید. او را از روی لباسهایش شناختیم .
هفتم خرداد 61 پیکر مطهرش در کرمان تشییع و در قطعه شهدای مسجد صاحب الزمان (عج) با لباس مقدس سپاه به خاک سپرده شد.
چند سال بعد از شهادت محمد پدر مریض شد و در حال احتضار بود. در لحظات آخر عمر، شروع به دعا خواندن کرد و قبل از آن که آخرین نفس را بکشد، گفت: محمد جان بیا بابا، آمدی، خوش آمدی، بیا بنشین پهلوی من و سپس دست روی صندلی کنار خود گذاشت و به صندلی اشاره کرد و گفت خوش آمدی، دیر آمدی بابا ، بیا بنشین ... و سپس جان به جان آفرین تقدیم کرد و به فرزند شهیدش ملحق شد ...
@KhatmeNoor