با کاروان کربلائیان 🌷جاویدالاثر علی اکبر در خردادماه سال 1339 به دنیا آمد. مادر نام او را به یاد علی اکبر امام حسین(ع) «علی اکبر» گذاشت. از همان روزهای انقلاب، در مبارزات علیه رژیم شاه با طراحی نقشههای سرکوب کننده در زیرزمین خانه و پیاده کردن نوارهای امام و توزیع بین مردم شرکت میکرد. همین فعالیت ها باعث شد که در راهپیمایی 17 شهریور توسط عوامل رژیم شاه بازداشت شود.
بعد از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی، علی اکبر سال 58 به عنوان بسیجی٬ با عضویت در لشکر 27 محمدرسولالله (ص) عازم جبهه شد. چندماهی بعد از حضور او در جبهه به او 24 ماه در جبهه حضور داشت تا اینکه سرانجام در 10 اسفند61 در منطقه بستان در عملیات طریق القدس منطقه کوههای الله اکبر جاویدالاثر شد. گویا برای شناسایی به منطقه جنگی رفته بودند که مفعودالاثر شد و از آن روز تا به امروز پیکرش بازنگشته است.
شهید «حسین تاجیک» نهم شهریور 1337 در روستای ایجدان شهرستام ورامین به دنیا آمد. تا پنجم ابتدایی بیشتر ادامه تحصیل نداد و در کارخانه قند ورامین مشغول به کار شد. این شهید با اوج درگیریها و تظاهرات علیه رژیم شاه٬ نقش فعالی در راهپیمایی ها داشت و چندین بار نیز توسط ساواک دستگیر شد . حسین در سال 1358 ازدواج کرد که ثمره این پیوند دو فرزند به نام "مهدی" و "فاطمه" است. او بعد از گرفتن دیپلم با رتبه عالی در رشته اقتصاد سیاسی وارد دانشگاه شد اما با شروع جنگ تحمیلی با بسیج مرکزی ورامین و در قالب لشکر سیدالشهدا عازم جبهه شد و در مناطق کردستان و اندیمشک حاضر شد و سرانجام در 18 فروردین 66 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در کانال ماهی بر اثر ترکش خمپاره به سرش به دیدار معشوقش رفت. اما پیکر مطهرش 13 سال و 4 ماه در غربت ماند تااینکه سرانجام در 19 مرداد 79 به آغوش وطن بازگشت و در گلزار شهدای حسین رضا آرام گرفت .
شهید «داوود تاجیک» در دی ماه سال 49 به دنیا آمد. او در 20 خرداد 66 به جبهه رفت و ابتدا در تیپ 20 رمضان و سپس به لشگر سیدالشهدا انتقال یافت. داوود در مناطق سنندج٬ میاندوآب٬ سردشت و اهواز به مدت 7 ماه حضور داشت. وی در گردان مسلم بن عقیل بود که به زیارت امام رضا(ع) مشرف شد. فرمانده گردانش می گوید : در جبهه ما خبر نداشتیم که داوود برادر دو شهید است وقتی این موضوع را فهمیدیم از اعزام او به خط مقدم جبهه منصرف شدیم اما خودش خیلی اصرار می کرد، من هم برای اینکه منصرفش کنم گفتم که باید پای برهنه از تپه های بوالحسن پیاده به بالا برود و برگردد و در این صورت موافقت می کنم. گمان می کردم که قبول نمی کند اما وقتی که پایین تپه به انتظارش نشسته بودیم، دیدم که با پاهای غرق به خون از خار مغیلان عبور کرده و در حال پایین آمدن است. همان موقع جلویش زانو زدم و با گریه از او معذرت خواهی کردم و حاضر شدم او را به خط مقدم جبهه بفرستم. او در جبهه تیربارچی بود.
داوود خواب دیده بود که برادر بزرگترش حسین مژده شهادتش را به او می دهد. او با بدرقه مادر راهی جبهه های نور می شود و سرانجام در عملیات بیت المقدس در منطقه ماووت عراق در 28 دی 66 مانند مولایش امام علی(ع) فرقش می شکافد و به برادران شهیدش می پیوندد و در گلستان شهدای حسین رضای ورامین به خاک سپرده می شود.
خواهر شهیدان آخرین روزهای زندگی داوود را این گونه نقل می کند: داوود قبل از رفتنش به جبهه، خوابش را برای من و مادرم تعریف کرد. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد ، مادرم در حال خواندن قرآن بود. مادرم قرآن را بوسید ، اشک در چشمانش حلقه زده بود داوود را در آغوش گرفت و گفت که هر چه خدا بخواهد همان می شود ، اگر من جلوی تو را بگیرم، نمی توانم جوابگوی ائمه معصومین و حضرت زینب(س) باشم. ان شاءالله شهادتت مبارک باشد.
پدرم هم قبل از شهادت داوود، خوابی دیده بود. او می گفت که در خواب داوود را بوسیدم داوود گفت "مطمئن باش شهید می شوم» به همین خاطر پدرم همیشه منتظر شنیدن خبر شهادتش بود.
زمانی که داوود شهید شد ، مسئولان بنیاد شهید ورامین خجالت می کشیدند خبر شهادت را به پدرم بگویند.به یاد دارم وقتی که می خواستند این خبر را به او بدهند، پدرم قبل از اینکه حرفی از آنها بشنود اول نماز شکر خواند و سپس خبر شهادت را به او دادند.
پدرم همیشه می گفت فرزندانم فقط برای رضای خدا رفته اند و من فقط باخدا معامله کرده ام. او هر روز صبح در مقابل عکس سه فرزندش می ایستاد ، به آنها سلام می داد و با آنها صحبت می کرد ، پدرم تا آخرین لحظه حیاتش چشم انتظار آمدن جنازه علی اکبر بود ...