🍃و کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ. . . ” اى خدا اى مولاى من چه بسیار … و چه بسیار ثناى نیکو که من لایق آن نبودم و تو از من بر زبانها منتشر ساختى. ” چه تلخ است آن گاه که دیگران خوبت می پندارند و خود میدانی چه هستی؟ بوی تعفنت تا کیلومترها به مشام می رسد. بوی گندیدگی نمی گذارد تکان بخورم. احساس سنگینی دارم. گوشت های آلوده ی گناه به بدنم چسبیده اند. غوطه ورم در پلیدی نفسم. روزها می گذرد و میرسی به زمانی که خود را میشناسی و آگاهی ازین غفلت که هردم از عمر خویش به تباهی و عصیان و سرکشی به سر بردی. حالا چه در کوله بار داری؟ کاش فقط عصیان و سرکشی بود. تکرار بر عصیان و سرکشی و گناه برایت طنابِ دار می سازد و به گلویت می اندازد. حلقومت را فشار می دهد. و تو نای نفس کشیدن هم نداری. " وای بر من که هر ثانیه از عمر خویش را باید به نعره بگویم : ” وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ. . . ” سخت است، سخت است، سخت … که گمراه باشی و خاطی، ولی نیک برایت بگویند و بپندارند." خدایا تو فقط می دانی منِ آلوده که هستم؟ حتی به رویم هم نمی آوری! ترس دارم. ترس از این که به رویم بیاوری. شده ام مثل کودکی که خطا کرده و مادرش در برابرش ایستاده. تو بر من سخت گرفته ای، خشمگینی، حتی دستت بالا می رود که بزنی، اما من خودم را در آغوشت می اندازم و از تو به خودت پناه می برم. مهربانا! به کرم و رحمت و مهربانیت ببخش‌.