بازنشر دوسال قبل: آی مردم شما بگویید تکلیف من چیست؟ من نه علی بن مهزیارم و نه سیدبن طاووس! نه صدای زمزمه‌ی مناجاتم چون زنبور در کندوهای عسل می‌پیچد و نه راه آسمان را بلدم. نه کفاش روشن ضمیرم و نه چشم برزخی دارم. نه مجاهد وسط میدان رزمم و نه یاری گر مظلوم! تنها یک عبدِ دور افتاده‌ی ره گم کرده‌ی دل پاره ی گنهکارِ زمینی ام که دل در گرو یاری آسمانی دارم. تنها هدف زنده بودنم این است که دولتش را ببینم. اصلا حالی‌ام نمی‌شود که آیا لیاقتش را دارم یانه؟ همراهش هستم یانه؟ نه! نه! از من با «منتظر واقعی بودن» حرف نزن. آسمان و ریسمان نباف که چه کرده ای که لایق دیدن باشی؟ مگر «دل» لیاقت حالی‌اش می‌شود؟ بیا و تا صبح برایش بگو که:«حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد» مگر حالی‌اش می‌شود؟ قلبِ من، هدفش را ساخته. اصلا این نباشد یک ثانیه نمی‌زند. محض رضای خدا بگویید اگر زودتر از موعد بروم چه؟ اگر نبینم و رخت ببندم چه؟ خسران عظمی برای من نه در برزخ است و نه قیامت. خسران من اینجاست. در نبودنم. اگر... نه!نه!من هنوز پرم از حرف ها و اقرارهایی که تن آدمی را به لرزه وا میدارد. آسمان که سهل است حتی زمین زیر پایم هم با شنیدش خواهد گریست. من پرم از انتظارهای تو خالی. پر از چشم انتظاری هایی پوچ و ناکامی های بزرگ. چشم به راهی که شاید سواری را از انتهای شهر ببینم و خورشید را به اهتزازش درآورم. حیرت کنید که من ته غروب را می‌بینم و دق نمی‌کنم. پرتو خورشید رامی‌بینم و نمی‌سوزم. و «او» را نمی‌بینم و همچنان زنده ام!!! «من» دیگر زبانی و حلقومی و فکری برای گفتن و فریاد زدن و سنجیدن ندارد.«من» سکوت شده و سکوتش پر از حرف های ناگفته است. رگ و مویرگ های «من» با رشته‌ی عصب هم می‌توانند اسمش را قرمز و خونین بنویسند. اما درست همان ها از وسط مغز«من» می‌کُشند تمام رویاهایم را. رویاهای سر به فلک کشیده. همان ها پوزخندم می‌زنند از این هزار و اندی سال انتظاری که کشیده ام. گفتن «خسته ام» کلیشه ای شده. سال ها گذشته، نوجوانی‌ام رفت و جوانی ام را با خود برد. اکنون دل پاره ام! دل پارگان می‌فهمند چه می‌گویم. آی مردم! شما بگویید تکلیف من چیست؟ نوشته:«شب نیمه شعبان ۱۴۴۳ برابر با ۲۷ اسفند ۱۴٠٠ هجری شمسی» بازنشر: نیمه شعبان 1445هجری قمری برابر با 6 اسفند 1402 @khoodneviss