دستِ خالی زیارت نرو!
شاید حدود ۷۰ ۸۰ سال قبل، یکی از تجّار شهر تهران، ورشکست می شود. نذر می کند که چهل شبِ جمعه پیاده به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام برود.
میگفت: سی و نه شب آمدم؛ اما شب چهلم برف سنگینی آمد و نتوانستم به زیارت بروم، با خودم گفتم با این برف، این هفته نمیشود رفت؛ هفته دیگر می روم. شب خوابیدم و در عالم خواب دیدم که پیاده در برف به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روم. سر راه به قبرستان ابن بابویه رسیدم. آن جا دو نفر از خادمان جناب شیخ صدوق حضور داشتند. از آنها خواستم که اجازه بدهند جناب شیخ شیخ صدوق را زیارت کنم. آنها رفتند و اجازه گرفتند و من وارد شدم، دیدم خود شیخ صدوق رضوان الله علیه آنجا حضور دارند؛ جناب شیخ گفتند: «به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روی، هدیه ای هم می بری یا دست خالی می روی؟» گفتم: من که چیزی ندارم! چه چیزی برای ایشان ببرم؟ شیخ فرمود: «هر زمان خواستی به زیارت ایشان بروی، صد صلوات بفرست و به ایشان هدیه کن!».
از خواب پریدم به قدری این خواب برایم مهیّج و شیرین بود، که تصمیم گرفتم همان شب به زیارت بروم. آماده شدم و راه افتادم همان طور که در خواب دیده بودم ابتدا به زیارت ابنبابویه رفتم و بعد به طرف حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام حرکت کردم، به حرم که رسیدم نزدیک اذان صبح بود، خیلی خسته بودم؛ لذا در گوشه ای نشستم و بعد به حالت نشسته خوابم برد در خواب دیدم که حضرت عبدالعظیم اشاره ای کردند و بستهای را به دامنم انداختند. در این لحظه، یک دفعه یک دفعه به خودم آمدم، دیدم واقعاً یک بسته روی دامنم افتاده است، بسته را باز کردم و دیدم نُه قِران توی آن است، این نُه قِران را به کار بستم و الحمدالله کارم تو دوباره رونق گرفت».
📚 منبع کتاب: «بر بال خاطرات: یکصد و ده خاطره از تجربه های زندگی پس از مرگ و رفتارهای اخلاقی و کرامات اولیای الهی» نوشته محمد محمدی ری شهری، انتشارات دارالحدیث، تهران، 1398. صفحه ۲۰۱ و ۲۰۲.
به پیشگاه با کرامت و با صفای سید الکریم حضرت عبدالعظیم حسنی سلام الله علیه، صلواتی هدیه بفرمائید.
کانال خُزّانُ العِلم👇
@Khuzzanaleilm 🇮🇷