شهید سلیمانی پدرم را برای مدیریت میدان فرستاده بود
فاطمه مغفوری حال و هوای خود را اینگونه توضیح میدهد: از طرفی دلهره زینب را داشتم، از طرفی دیگر اما به حاج قاسم گفتم میدانم که یک خاورمیانه روی انگشت شما میچرخد و حضور شما در این موقعیت حتی برای من آزار دهنده است و احساس دین میکنم! که شهید سلیمانی آن جمله معروف که رهبر انقلاب به آن اشاره کردند را گفتند.
وی ادامه داد: پس از اصرار شدید من، شهید سلیمانی جمله عجیبتری گفت؛ «عموجان صبح که من داشتم به بیمارستان میآمدم، به پدرت گفتم تو برو اونجایی که من باید بروم و مدیریت کن، من به جای تو بیمارستان میروم و در کنار دخترت میمانم.» پس از این جمله انگار دیگر رو پای خودم بند نبودم، چند قدم به سمت عقب رفتم و بغضم ترکید.
دختر شهید مغفوری افزود: زمانی که به ما اعلام کردند که نوبت عمل دخترم فرارسیده است، قبل از رسیدن من و همسرم به طبقه مورد نظر و اتاقهای جراحی، حاج قاسم خود را رسانده بود و تمام زمانی که زینب در حال عمل بود، من به همراه سردار سلیمانی، همسرم و آقای پورجعفری در اتاق مجاور نشسته بودیم.
حاج قاسم گفت تا زینب به هوش نیاید نمیروم
وی ادامه داد: من در این زمان آرام قرار نداشتم و گریه میکردم که حاج قاسم میگفت: «گریه نکن، الان همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشود، بخند عمو» که پس ۴۵ دقیقه پزشکان اتاق عمل آمدند و گفتند که الحمدالله به خیر گذشته است.
فاطمه مغفوری ادامه ماجرا را اینگونه روایت میکند: خیالمان که راحت شد به حاج قاسم گفتم لطفا تشریف ببرید، اما باز هم نمیرفتند و میگفت تا زینب به هوش نیاد و او را نبینم، نمیروم؛ پس از نیمساعت، به هوش آمدن و ورود زینب به ریکاوری، حاج آقا بالای سر او رفت و پس از دیدن او خیالشان راحت شد و با ما خداحافظی کردند و رفتند.
فرزند شهید مغفوری یادآوری کرد: حاج آقا در روز عمل دخترم از ۷ صبح تا حدود ساعت ۱۱ و شاید بیشتر از ۴ ساعت در بیمارستان در کنار ما بودند.
کانال خُزّانُ العِلم👇
@Khuzzanaleilm 🇮🇷