•| |• یک ترور، ده اپیزود: یک: جلسه گذاشتند و‌ تصمیم گرفتند سه مانع بزرگ را بردارند و طرحی نو در اندازند، صورت جلسه این شد: شب نوزده رمضان یک تیم ترور سه نفره دست به کار شوند و سه نفر را حذف کنند: معاویه ، عمروعاص و علی...تروریست‌ها مشخص و توجیه شدند. عملیات استارت خورده بود. دو: کله‌گنده‌های یمن جمع شدند و‌گفتند علی خلیفه شده برویم برای تبریک و اعلام همکاری‌دوجانبه، هیاتی هزارنفره انتخاب شد، گفتند زیادیم هزینه کاروانزیاد می‌شود، شدند، صدنفر، رسیدند به عراق از بین خودشان ده نفر انتخاب کردند، و‌ ده نفر اجماع داشتند یک نفر که هم عابدتر است و هم خوش برخورد، بشود سخنگوی هیات یمنی، رسیدند، نشستند توی مسجد تو فکر کن اتاق کنفرانس قبل از شروع حرفهایش خودش را معرفی کرد: سلام علیکم من مرادی هستم ابن ملجم... علی لبخند زد.... سه: این کرشمه‌ها چیست که به کار من میکنی قطام... من و‌ ریختن و‌ خون علی؟ این چه شرط کابین است دختر؟ جواب خون کس و‌کار قبیله‌ات چرا روی دوش من باشد...بگذر این شرط قطام بگذر... چهار: دختر چه کیفی میکند پدرش افطار مهمانش باشد، خانه را رفت و روب کرد، سفره پارچه‌ای انداخت، نان جو... آب،سرکه و‌نمک... نان جو‌ را علی به سر زانو شکست، سرکه را کنار گذاشت و‌ خورشت نمک را انتخاب کرد برای زخمهای کهنه‌ی بیست و‌پنج ساله... پنج: صدای زوزه شغال می‌آمد و سیاهی لزج و چسبناکی از کوچه‌های شهر شره میکرد، بلند شد، وضو گرفت، گوشه عبای وصله شده‌اش گرفت به کلون در و‌ پاره شد...مرغابی‌های توی حیاط جیغ کشیدند پیچیدند به پایش... مرد لبخند زد تاریکی کوچه او را در خود بلعید... شش: تیغ توی مشتش عرق کرده بود، عباکشیده بود روی سرش هوای زیر عبا دم کرده و‌ خیس بود، از بوی دهان خودش که زیر عبا متراکم شده بود عق زد ، بوی گوشت مانده لای دندان کفتار بوی چرک و‌عفونت... دستی به شانه‌اش خورد هراسان عبارا کنار زد علی بود... هفت: عمامه چندگز پارچه است ، کاری نمی تواند بکند مقابل شمشیر هندی آبداده...ضربه از سر کینه بود و کاری...شاید اگر الان بود پزشکی قانونی گزارش جامع تری می‌توانست ارائه کند، عجالتا می‌نویسم، ترومای شدید مغزی بر اثر اصابت جسم سخت، پارگی پرده مننژ و شکافتن جمجمه تا میان دو ابرو... هشت: حسن در بازداشتگاه را باز کرد، غذا جلویش گذاشت، هیچوقت با نفرت از کسی سفره‌داری نکرده بود... تیغ گوشه بازداشتگاه افتاده بود با لکه‌های سیاه خون خشک شده... نه: چشمهای علی باز و بسته میشد، حرفها را زد، به عباس سفارش‌ها را کرد... به حسین به حسن به زینب...عزرائیل چه کار سختی منتظرش بود... ده: بی علی شدیم‌ ... ✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ @KhyaleVasl