یک روز با مادر روزی که باران بود رفتیم آنجا که نامش جماران بود مادر برایم گفت از انقلاب ما از او که عکسش بود سرتا سر آنجا ‌ می‌گفت او بوده بابای مرد و زن آمد که آزادی باشد در این میهن ما بچه‌ها را هم امّید خود نامید تا زل زدم بر او عکسش به من خندید من هم شبیه او در فکر ایرانم سربازی از نسلِ پیر جمارانم 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻