بسم رب الشهدا و صدیقین 🖤
#داستانکوتاهجنگ
•| پی تی اس دی |•
پارت یکم
زمین گیر شده ایم .
خمپاره های زوزه کشان امانمان را بریده اند .
تانک ها جلو می آیند .
تعدادشان از شمردن گذشته است .
آر.پی.جی.زن ها یکی پس از دیگری به زمین می افتند .
دشمن کاملا محاصرهمان کرده است و از بی سیمچی فقط تکه های گوشت بر زمین مانده .
دیگر گرایی وجود ندارد .
به هر قیمتی شده ، باید خط را حفظ کنیم .
بچه ها یک شبانهروز است که نخوابیدهاند .
آنقدر سر و صورتمان خاکی شده که به زور همدیگر را میشناسیم .
مجروح ها بر زمین جاماندهاند و فرصت انتقالشان به عقب را نداریم .
سربازان دشمن پشت تانک هایشان پناه گرفتهاند و رو به جلو در حال پیشروی هستند و یکسره شلیک میکنند .
گلوله هایشان تمامی ندارد.
دود و آتش به حدی است که چشم،چشم را نمیبیند .
از لب بعضی ها خون می آید .
خستگی و تشنگی باعث شده سربازان دشمن ، به اندازه یک غول بیابانی به نظر برسند .
در این بحبوحه یک نفر فریاد میزند ما خون میدهیم ، اما یک وجب زمین را نه !
از دور که نگاهش میکنم ، میشناسمش .
تا چیزی از اون نپرسی حرفی نمیزند .
بچه ها که با هم شوخی میکنند ، او فقط لبخند ملیحی میزند
هیچوقت قاه قاه نمیخندد .
پشت لب هایش هنوز سبز نشده .
مثل یک مرد پنجاه ساله سنگین و متین است . . .
#ادامهدارد