💎 آورده‌اند که زاهدی گاوی بخرید و سوی خانه می‌رفت. دزدی بدید. در عقب آمد تا گاو ببرد. دیوی در صورت آدمی با او همراه شد و از او پرسید که تو کیستی؟ گفت: دیوم که بر اثر آن زاهد می‌روم تا به‌فرصت او را بکشم. آنگاه او را گفت: تو حال خود با من بگوی. جواب‌ داد: من مردی عیار پیشه‌ام. می‌روم که گاو این زاهد بدزدم . پس هردو بعقب زاهد رفتند . شبانگاه به‌زاویهٔ زاهد رسیدند، زاهد در خانه رفت و گاو ببست و تیمار علف بداشت و به‌استراحتی پرداخت. دزد اندیشید که اگر پیش از بردن گاو، دیو به‌کشتن او دست دراز کند، باشد که بیدار شود و بردن گاو ممکن نگردد . دیو اندیشید که اگر دزد گاو بیرون برد، درها باز شود و زاهد بیدار گردد. دزد را گفت: مهلتی ده تا من او را بکشم، آنگاه تو گاو ببر. دزدگفت: توقف از جانب تو اولی‌تر، تا من گاو بیرون برم، آنگاه تو او را بکش. این خلاف میان ایشان قائم شد و به‌مجادله پیوست. دزد زاهد را آواز داد که اینجا دیو است تو‌ را بخواهد کشت. دیو آواز داد که دزدگاو می‌برد. زاهد بیدار شد و همسایگان را آواز داد و ایشان بگریختند و نفس و مال زاهد بسبب مخالفت دشمنان، مصون و مسلم ماند. (کلیله و دمنه) 📜امثال و حکم دهخدا 🎋🎋🦋🎋🦋 @Lootfakhooda