باد به آفتاب گفت من از تو قوی تر هستم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن کرد . هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت و تبسم به تابید و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کت خود را از تن درآورد همیشه محبت قویتر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای و تبسم از طوفان خشم و جنگ ، راه گشاتر است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌