بس کن ای دیوانه دل زین جانگداز افسانه امشب ور نه بیرون آرمت از سینه ، ای دیوانه امشب از بـرای شـمـع بـزم دیـگـران بـس کــن بـهانـه ور نه خود یکباره خواهم سوخت چون پروانه امشب نیستی و هستی امشب فرق چندانی ندارد احتیاطی کن که بر میگردم از میخانه امشب بعد از اینت داغ آن پیمان شکن کمتر بسوزد عهد و پیمان ابد بستیم با پیمانه امشب چند میگویی که بی جانانه می لطفی ندارد هیچ میدانی کجا می میخورد جانانه امشب او به رقص و باده خواری هرشب و من بیقراری همتی کن کز وفا گردی چو او بیگانه امشب 🌹🌹🌹 °•♥️•° ∩_∩ („• ֊ •„)♥️@Loveyoub♥ ━━∪∪━━