🔻دوگانگی فرساینده؛ گره ناگشودۀ نظام-۴
🖊مهدی جمشیدی
۱. شهید بهشتی مینویسد دوگانگی میان مدیران کشور، به اختلاف دو «بینش» مربوط میشود. سخنگفتن از «بینش» به این معنی است که تفاوت، نه در سطح «سلیقه»، بلکه در سطح «ارزشها» است و ازاینرو، نمیتوان آن را طبیعی دانست. این وضع، مَرَضی است و باید علاج شود و نباید آن را به تکثّر طبیعی نسبت داد. بهبیاندیگر، وجود دو نوع «عقلانیّت» در درون حاکمیّت سیاسی، امور را قفل و دچار نوسان میکند و مجال پیشرفت را میستاند. آری، در «عرصۀ عمومی» باید عقلانیّتهای گوناگون، حضور داشته باشند و با یکدیگر به گفتگو و رقابت بپردازند و استدلالهای خویش را عرضه کنند، اما «عرصۀ رسمی»، چنین حکمی ندارد. در عرصۀ رسمی، باید یک نوع عقلانیّت، حاکم باشد تا تعارض و اصطکاک به وجود نیاید. اینکه شهید بهشتی به «دوگانگی فرساینده» اشاره میکند، برخاسته از وجود دو نوع عقلانیّت متفاوت در درون حاکمیّت است و روشن است که عاملان این دو نوع عقلانیّت، با یکدیگر دچار اصطکاک و تنش میشوند. حاصل این وضع، فرسایش قدرت در درون قدرت است؛ یعنی قدرت، در باتلاق تعارض و تضاد فرو میافتد و سرگرم خویش میشود و نمیتواند وضع جامعه را بهبود ببخشد.
۲. دولتهای دهههای اخیر که برآمده از لیبرالهای مذهبی بودهاند، هرچند در چهارچوب سازوکار قانونی به قدرت سیاسی راه یافتند، اما عقلانیّت دیگری را در برابر عقلانیّت رسمی تعریف کردند و به این عنوان که برآمدنشان، حاصل رأی و ارادۀ مردم بوده، کوشیدند الزامات و اقتضائات عقلانیّت خویش را بر ساختار رسمی تحمیل کنند. بهاینترتیب، همواره کشمکش مشهود و ملموسی میان بسیاری از دولتها و ارزشهای رسمی، وجود داشته اشت و این دولتها، همچون نیروی گریز از مرکز عمل کردهاند. روشن است که نمیتوان انتظار داشت که دولتها، یکسان و مشابه باشند، اما نباید تفاوت آنها در حدی باشد که بتوان از عقلانیّت متفاوت سخن گفت، در تجربۀ دهههای اخیر، شاهد ظهور و قدرتگیری دولتهایی بودهایم که جهتگیریهایشان به ساختارشکنی نزدیک بوده است. این دولتها، ضدساختارهایی در درون ساختار بودهاند؛ چنانکه آیتالله خامنهای در توصیف تجربۀ دولت اصلاحات، تصریح کردند که در پی آن بودند که سکولاریسم را در قلمرو رسمی، رایج سازند و این یعنی مخالفت با بنیان هویّتیِ انقلاب اسلامی. این تفاوتهای حداکثری نسبت به ساختار رسمی، عادی و طبیعی نیستند و فقط در هر دوره، ما را به نقطۀ صفر بازمیگردانند.
۳. امام خمینی در دورۀ ده سالۀ حکومتش، دو نیروی سیاسیِ بسیار مهم را حذف کرد: یکی بازرگان که جریان نهضت آزادی را نمایندگی میکرد و دیگری، منتظری که حامیِ نیروهای منتقد سیاسی بود. این دو، هرگز فعّالیّت مسلحانه انجام ندادند و لشکرکشی خیابانی و فتنه و ... به راه نینداختند، ولی امام خمینی بهصورتی قاطع و مطلق، هر دو را از عرصۀ سیاسیِ انقلاب، حذف کرد. بازرگان بهگونهای محدود شد که حتّی اجازۀ تشکیل حزب نیز نیافت، و منتظری نیز علاوه بر عزل از قائممقامی، حتّی از اظهارنظر سیاسی نیز منع گردید و به درسوبحثِ حوزوی، محدود گشت. در دورۀ زعامت آیتالله خامنهای نیز بخشی از نیروهای اصلاحطلب و نیروهای اعتدالگرا که در فتنه، فعّالیّت عملی داشتند، کنار گذاشته شدند. از سوی دیگر، اگر خودِ مردم در دورههایی، جریان سیاسیِ خاصی را برای استقرار در دولت و مجلس انتخاب میکنند و به این واسطه، یک جریان سیاسی، غالب میشود، نباید انتخاب مردم را به ارادۀ آیتالله خامنهای نسبت داد. با این حال، کسانی به دلیل ضعفنفس و لجاجت، اصرار دارند که شکستهای اجتماعیِ خود را به معنیِ حذفِ مهندسیشدۀ خویش از عرصۀ سیاسی معرفی کنند، امّا واقعیّت، عبور مردم از اینان است.
۴. مطهری به نهضت آزادی به چشم کاتالیزور دورۀ گذار مینگریست؛ چراکه پس از بازگشت از سفر به نوفلشاتو نیز به سرآمدان انقلابی گفته بود نگرانم که نهضتیها، امام را دوره و محاصره کنند. بااینحال، ناچار شد که به طور موقت، قدرت را در اختیار اینان قرار بدهد؛ هرچند در هفتۀ پایانی حیاتش گفته بود که باید دولت موقت را «دولت کودنها» نامید، چون تصوّر میکنند که در مقابل امام، اعتبار و وزانتی دارند. مطهری وعده داده بود که مقدّمات برکناری بازرگان را فراهم خواهد کرد، اما شهادت، او را از صحنه برچید. بهشتی نیز نهضت آزادی را جریان اصیل اسلامی نمیدانست و میگفت ما همواره به دلیل حضور نهضت آزادی در قدرت، دغدغۀ انحراف انقلاب از مسیرش را داشتیم.
.....
.....