📚 دفتر مشق ... معلم با عصبانیت دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: حمید... پسرک خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله آقا معلم؟ معلم تو چشمای سیاه و مظلوم پسرک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! پسرک چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: آقا معلم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن ...اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم هم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند، مکثی کرد و گفت: بشین حمید... @MEHR_golpaygan 🔰به رسانه مهر گلپایگان بپیوندید 👇 https://ble.ir/mehr_golpaygan http://eitaa.com/MEHR_golpaygan https://rubika.ir/MEHR_golpaygan