خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۶
🌼تمام فکرش بچه هایی بود که در دانشگاه مانده بودند از طرفی دلش برای ورزش کردن به ویژه میدان موانع تنگ شده بود.
راهی دانشگاه شد روح الله که برگشت سکوت دانشگاه در هم شکست دوباره میدان موانع شلوغ شد.
🌹🍃دلش حسابی هوای مشهد کرده بود هر وقت که دلش هوایی میشد میرفت سوار اتوبوس می شد وقتی می رسید یک راست میرفتم نماز و زیارت می کرد و بر می گشت .
🍂اما حالا درس و کلاس های دانشگاه مجال این را نمیداد که حتی یک روزه برود و برگردد .
❤برای همین وقتی شنید دی ماه یک اردوی زیارتی به مشهد دارند بال درآورد.
🥀اربعین بود تنهایی رفت حرم، زیارت نامه خواند نگاه خیس اش رابه گنبد طلایی امام رضا علیه السلام دوخت :
🍃"امام رضا دلم خیلی برات تنگ شده بود آقا ببین لباس سربازی امام زمان تنم پاسدار شدم آقا میدونم که برای پوشیدن این لباس مقدس هم مدیون شمام"
💖در بین دعا برای ازدواجش هم دعا کرد:
" یا امام رضا خودت یه همسر خوب قسمتم کن که تو راهی که هستم کمکم کنه همراهم باشه برای سربازی امام زمان، امام رضا خودت جورش کن."
🌹فقط دو ماه از دعایی که در مشهدکرده بود میگذشت که خاله فاطمه با او تماس گرفت :
🎍"کارات رو راست ریس کن قراره بریم خواستگاری زینب .من مطمئنم که تو و زینب خیلی به هم می خورید بالاخره اجازه دادند بریم خواستگاری"
📌ادامه دارد...
🌷اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ 🌷
🔊کانال مرکز فرهنگی خانواده کانالی ویژه برای خانواده ها لطفا کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید🙏🌼🌼
🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐
@markazfarhangekhanevade
🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐
╲\ ╭``┓
╭``🌸``╯
┗``╯ \╲