خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۳۲
🌺صبح فردا حرم بودند که از محل کارش با روح الله تماس گرفتند و گفتند که برگردد. هنوز دو روز از مرخصی اش مانده بود .اما باید برمیگشت.
🍀رفتن ترمینال برای تهران اتوبوس نداشت مجبور شدن شهر به شهر برگردند. فردا ظهر به تهران رسیدند.
روز بعد روحالله وسایلش را جمع کرد و رفت ماموریت زینب هم رفت خانه پدرش.
⚘یک هفته ماموریت شان طول کشید. روح الله نفر اول دوره شده بود آن هم برای ابداع جان پناهی که در نوع خودش بی بدیل بود .
🌸و شناسایی در شب که روحالله تنها کسی بود که بدون کمترین مشکل به هدف رسید.
🌻خودش را به آب و آتش میزد که نفر اول شود.مهران که شاهد تلاشهای او بود گفت:"حالا نفر اول نشی، دوم بشی چی میشه؟"
🌷روح الله گفت:" من از این کارم هدف دارم، بابام حالش روبه راه نیست. به روحیه نیاز داره. اگه من بشم نفر اول دوره.بابام روحیه میگیره و حالش خوب میشه."
🌾بعد از پایان ماموریت دو راه پیش رو داشتن .هم می توانستند وارد کار اصلی شان شوند و هم میتوانستند درسشان را ادامه بدهند.
🍂فکر مهران خیلی مشغول بود نمیدانست کدام راه را انتخاب کند. میخواست با روح الله مشورت کند و نظرش را بپرسد.
🌱 پاتوق شان شبها بعد از ساعت خاموشی بالای ساختمان ممنوعه بود.یک ساختمان بلند در دانشکده که ورود دانشجویان ممنوع بود. اصلاً همین که اسمش ممنوعه بود دوست داشتن روی پشت بام آن بنشینند.
_تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم. من فکرم مشغوله .
🍃روحالله نگاه نافذش را به مهران دوخت گفت:" آره باید زودتر وارد کار بشیم. معلوم نیست قضیه سوریه تا کی باشه. باید خودمون رو برسونیم."
_یعنی تو میگی بریم شهید بشیم.خانواده هامون چی میشن؟
🥀روحالله نگاه کرد و گفت :"به نظرت امام زمان خانواده ما را تنها میزاره.ما برای امام زمان همه چیزمون رو میدیم. مگه میشه امام خانواده ما رو رها کنه."
🍂روح الله لیوان چایی را زمین گذاشت:" دارم دق می کنم مهران من نباید الان اینجا باشم. اون حرومیا تا دم حرم حضرت رقیه رسیدن. باید بریم. هممون باید بریم."
🍁دانشگاه زینب تمام شده بود و باید برای گذراندن دوره کارآموزی می رفت بیمارستان بقیه الله.از شنبه تا پنجشنبه از ساعت ۷ تا ۲ بعد از ظهرمیرفت بیمارستان.
🍀روحالله افتاد همان جایی که میخواستن مسئله ناراحت کننده جدایی از مهران بود.برایشان سخت بود اما مانع پیش برد کارشان نشد.
💖روحالله در کنار تمام دغدغه های کاری اش، دغدغه زندگی و آرامش زینب را هم داشت .
📌ادامه دارد...
🌷اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ 🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐
@markazfarhangekhanevade
🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐