📚 کتاب
#نامیرا (قسمت دوازدهم)
عبیدالله بن زیاد با گام های کوبنده وارد قصر شد سمت راست عبیدالله، شریح قاضی و سمت چپ او محمدبن اشعث. در همین حال، ابن اشعث تند و عجول گزارش حضور بزرگان کوفه را میداد:
رؤسای قبایل از صبح حاضر شدهاند، هانی بن عروه نیز از قبیله مراد آمده، ولی از مذحج و بنی کلب کسی را میان آنها ندیدم.
در همین هنگام نگهبانی وارد شد و تعظیم کرد. گفت:
#عبدالله_بن_عمیر کلبی اجازه ی ورود می خواهد.
عبیدالله به نگهبان اشاره کرد که وارد شود. عبدالله گفت:
سلام به امیر و سلام به بزرگان کوفه
عبیدالله از هیبت او به هراس افتاده، رو به ابن اشعث کرد و آهسته پرسید
او نیز با مسلم بیعت کرده؟ خیر امیر عبیدالله خيالش آسوده شد و سر بلند کرد و رو به عبدالله گفت: سلام بر سردار دلير لشکر امیر مؤمنان یزید بن معاویه.
عبدالله از دیدن شبث بن ربعی تعجب کرده و شبث نیز با دیدن او سر به زیر انداخت. همه منتظر آغاز سخن امیر بودند. عبيدالله گفت:
آشوب، بلوا، اختلاف میان مسلمانان و از همه سخت تر، خروج بر خلیفه و بیعت با دشمن او؛ همه ی این ها، مردم شریف کوفه را آنقدر آزرد که ناچار از امیر مؤمنان، یزیدبن معاویه تظلم خواستند تا کوفه را از دست آشوبگران رها سازد؛ و خلیفه مرا به یاری کوفیان فرستاد.
عبدالله بن عمیر چند گام جلو رفت و گفت: وای بر ما! وای بر ما که حکم خدا را رها کرده ایم و جهاد در راه او را به فراموشی سپرده ایم، اما کینه های پدرانمان را هرگز فراموش نمی کنیم. خونهای برادرانمان را که در جهاد با مشرکان بر زمین ریخته فراموش میکنیم، اما حق کوچکی که امیر یا حتی خلیفه به عمد یا به سهو از ما پایمال کرده، هرگز فراموش نمیکنیم. در حالی که پیامبر ما در فتح مکه از حق بزرگ خویش درگذشت و خانهی ابوسفیان را خانهی امن مکیان اعلام فرمود. از سخنان عبدالله، لبخندی محو بر صورت عبیدانه نشسته هانی با خشم به او نگریست. بعد ادامه داد: و ... شما حسین بن علی را به کوفه فرا خواندهاید، او فرزند کسی است که خیبر را فتح کرد. حسین کسی است که پیامبر ما فرمود: او از من است و من از او... و حسین فرزند اولین مسلمان است.
عبیدالله چهره در هم کشید. اما تاب آورد تا عبدالله سخنش را تمام کند. عبدالله گفت:
کیست که نداند حسین بن علی در علم و تقوا سرآمد روزگار خویش است؟! کیست که نداند فقط حسین بن علی می تواند قرآن را تأويل کند و حکم خدا را بر ما بخواند؟!
اما شما از کسی که باید دین شما را اصلاح کند، دعوت کرده اید تا دنیای شما را آباد کند.
حالا عبیدالله کمی آسوده شد. عبدالله کمی آرامتر به سخن ادامه داد و گفت: در حالی که مردم برای تدبیر دنیای خود با پسر معاویه بیعت کرده اند و به او اختیار داده اند تا به تدبير خود، عظمت و عزت اسلام را در جهان پر از شرک و کفر پاس دارد. پس اگر خلیفه خطایی کند، پاسخش شمشیر است؟!
عبیدالله از استدلال محکم عبدالله چنان شور و قدرتی یافت که بی اختیار از جا بلند شد و گفت:
احسنت! من شهادت می دهم که تو حقیقت را همان طور یافته که بر زبان آوردی رو به جمع کرد و گفت:
به خدا سوگند اگر از هر قبیله ای یک نفر، حتی یک نفر از آشوب گران و مخالفان خلیفه یافت شود، خون و مال تمامی اهل قبیلهی خویش را بر ما حلال کرده است.
همه به وحشت افتادند و عبدالله بن عمیر متعجب گفت:
من از تدبیر امیر بیش از این ها انتظار داشتم، این چه حکمی است که اگر یکی خطا کند، همه ی اهل قبلهاش مجازات شوند.
ابن زیاد احساس کرد که بیش از حد تند رفته است. گفت:
آیا اقتدار سرزمین اسلامی، نباید آرامش مسلمانان را به دنبال داشته باشد تا کسی جرأت نکند، به طمع مال و مقام، مردم را به سرکشی و خروج از اسلام فرابخواند؟!
هانی گفت: «شکوه و اقتدار رسول خدا را در عدالتش دیدیم، نه در شمشیر و سنان و زنجیر.
سخن هانی برای عبدالله تازگی داشت و او را به فکر فرو برد. ابن زیاد گفت:
آیا شورش و آشوب عدالت است؟!
ادامه دارد...
🏴࿐🖤࿐🏴࿐🖤࿐🏴࿐
🆔
@MF_khanevadeh
🏴࿐🖤࿐🏴࿐🖤࿐🏴࿐
╲\ ╭``┓
╭``◼️``╯
┗``╯ \╲