❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
ای منظّم به سوی خیمه حضرت زینب علیهاالسلام می رویم ایشان و همه زنانی که در خیمه بودند متوجه می شوند
ه می شود؟! من بودم که راه را بر حسین بستم و این من بودم که اشک بر چشم کودکان حسین نشاندم. اگر آن روز که حسین از من خواست تا به سوی مدینه بر گردد اجازه می دادم، اکنون او در مدینه بود. وای بر من! حالا چه کنم؟ دیگر بر گشتن من برای حسین چه فایده ای دارد. من بروم یا نروم، حسین را می کشند》. این ندای شیطان است: ای حرّ! تو فرمانده چهارهزار سرباز هستی. تو ماموریّت خود را انجام داده ای. کمی صبر کن که جایزه بزرگی در انتظار تو است. ای حرّ! توبه ات قبول نیست، می خواهی کجا بروی. هیچ می دانی که مرگی سخت در انتظار تو خواهد بود. تا ساعتی دیگر، حسین و یارانش همه کشته می شوند. حرّ با خود می گوید:《 من هرطور که شده باید به سوی حسین بروم. اگر اینجا بمانم جهنّم در انتظارم است》. حرّ قدم زنان در حالی که افسار اسب در دست دارد به صحرای کربلا نگاه می کند. از خود می پرسد که چگونه به سوی حسین برود. دیگر دیر شده است. کاش دیشب در دل تاریکی به سوی نور رفته بودم. خدای من، کمکم کن! ناگهان اسب حرّ شیهه ای می کشد. آری، او تشنه است. حرّ راهی را می یابد و آن هم بهانه آب دادن به اسب است. یکی از دوستانش به او نگاه می کند و می گوید: _ این چه حالتی است که در تو می بینم. سرگشته و حیرانی؟ چرا بدنت چنین می لرزد؟ _ من خودم را بین بهشت و جهنّم می بینم. به خدا قسم بهشت را انتخاب خواهم کرد، اگر چه بدنم را پاره پاره کنند. حرّ با تصمیمی استوار، افسار اسب خود را در دست دارد و آرام آرام به سوی فرات می رود. همه خیال می کنند که او می خواهد اسب خود را سیراب کند. او اکنون فرمانده چهار هزار سرباز است که همه در مقابل او تعظیم می کنند. او آنقدر می رود که از سپاه دور می شود. حالا بهترین فرصت است! سریع بر روی اسب می نشیند و به سوی اردوگاه امام پیش می تازد. آنقدر سریع چون بادکه هیچکس نمی تواند به او برسد. اکنون وارد اردوگاه امام حسین 'علیه السلام' شده است. او شمشیر خود را بر زمین می اندازد. آرام آرام به سوی امام می آید. هر کس به چهره او نگاه کند، در می یابد که او آمده است تاتوبه کند. وقتی روبه روی امام قرار می گیرد می گوید: _ سلام ای پسر رسول خدا! جانم فدای تو باد! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم. به خدا قسم نمی دانستم که این نامردان تصمیم به کشتن شماخواهند گرفت. من از کردار خود پشیمانم. آیاخدا توبه مرا قبول می کند؟ _ سلام برتو! آری، خداوند توبه پذیر و مهربان است. آفرین بر تو ای حرّ! امام از حرّ می خواهدکه از اسب پیاده شود،چرا که اومهمان است. گوش کن! حرّ در جواب امام اینگونه می گوید:《 من آمده ام تا تو را یاری کنم. اجازه بده تا با کوفیان سخن بگویم》. صدای حرّ در دشت کربلا می پیچد. همه تعجّب می کنند. صدای حرّ از کدامین سو می آید:《 ای مردم کوفه! شما بودید که به حسین نامه نوشتید که به کوفه بیاید و و به او قول دادید که جان خویش را فدایش می کنید. اکنون چه شده است که با شمشیرهای برهنه او را محاصره کرده اید؟ سپاه کوفه متعجّب شده اند و ندای بر حق حرّ را می شنوند. درحالی که سخنی از آنها به گوش نمی رسد. سخن حق در دل آنها که عاشق دنیا شده اند، هیچ اثری ندارد. حرّ باز می گردد و کنار یاران امام در صف مبارزه می ایستد. ساعت حدود نه صبح است و نیمی از یاران امام به شهادت رسیده اند و حالا نوبت پروانه های دیگر است. حرّ نزد امام می آید و می گوید: ای حسین! من اولین کسی بودم که به جنگ تو آمده ام و راه را بر تو بستم. اکنون می خواهم اوّلین کسی باشم که به میدان مبارزه می رود و جانش را فدای شما می کند. به امید آنکه روز قیامت اوّلین کسی باشم که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد. من وقتی این کلام را می شنوم به همّت بالای حرّ آفرین می گویم! به راستی که تو معمّای بزرگ تاریخ هستی! تا ساعتی قبل در سپاه کفر بودی و اکنون آنقدر عزیز شده ای که می خواهی روز قیامت اوّلین کسی باشی که با پیامبر صلی الله علیه و آله دست می دهد. 💞@MF_khanevadeh