✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
یند و سر او را به سینه گرفته و با دست های خود، خاک و خون را از چهره او پاک می کند. حرّ آخرین نگاه خ
ي امام حسین 'علیه السلام' است و اشک در چشم او. این صداي امام است که با برادر خود سخن میگوید : 《اکنون کمر من شکست، عبّاسم》. علی اصغر، بیتاب شده است. زینب او را از مادرش رباب می گیرد و در آغوش می فشارد و روي دست برادر قرار میدهد. امام شیرخوار خود را در آغوش میگیرد، او را میبوید و میبوسد: « عزیزم! تشنگی با تو چه کرده است » . امام حسین 'علیه السلام'، علی اصغر را به میدان میبرد تا شاید از دل سنگ این مردم، چشمه عاطفه اي بجوشد! شاید این کودك سیراب شود! او طاقت دیدن تشنگی علی اصغر را ندارد. اکنون امام در وسط میدان ایستاده است. در دور دست سپاه، همه از هم می پرسند که حسین 'علیه السلام' چه چیزي را روي دست دارد. آیا او قرآن آورده است؟ امام فریاد بر می آورد: 《 اي مردم! اگر به من رحم نمی کنید، به کودکم رحم کنید 》. عمرسعد با نگرانی، سپاه کوفه را می بیند که تاب دیدن این صحنه را ندارند. آري! امام حجت دیگري بر کوفیان آشکار می کند. علی اصغر با دستان کوچکش بر همه قلب ها چنگ زده است. چه کسی به این صحنه پایان خواهد داد؟ سکوت است و سکوت! ناگهان حَرْمَله تیري در کمان می گذارد. او زانو میزند. سپاه کوفه با همه قساوتی که در دل دارند چشمانشان را می بندند و تیر رها می شود. خداي من چه میبینم، خون از گلويِ علی اصغر می جوشد. اینک این صداي گریه امام است که به گوش می رسد. نگاه کن! این چه صحنه اي است که می بینی؟ امام چه می کند؟ او دست خود را زیر گلويِ علی اصغر می گیرد و خون او را به سوي آسمان می پاشد. امام، آماده شهادت است. به سوي خیمه می آید و می فرماید:《 براي من پیراهن کهنه اي بیاورید تا آن را به تن کنم. من به سوي شهادت میروم》. صداي گریه همه بلند می شود. آنها می فهمند که این آخرین دیدار است. به راستی، چرا امام پیراهن کهنه می طلبد؟ شاید او میخواهد این پیراهن کهنه را بپوشد تا این دشمنِ غارتگر، بعد از شهادت آن حضرت به آن لباس طمع نکرده و آن را غارت نکنند. امام سجّاد علیه السلام در بستر بیماري است. امام حسین 'علیه السلام' براي خداحافظی به سوي خیمه او می رود. مصلحت خدا در این است که او امروز بیمار باشد تا نسل امامت قطع نگردد. امام وارد خیمه می شود. پسرش را در آغوش می گیرد و وصیّت هاي خود را به او می فرماید. آري امام حسین 'علیه السلام' اسرار امامت را که از امام حسن علیه السلام گرفته است، به امام سجّاد علیه السلام می سپارد. امام در میدان تنهایی ایستاده است. رو به پیکر بی جان یاران باوفایش می کند و می فرماید:《 من شما را صدا می زنم، چرا جواب مرا نمی دهید؟ شما در خواب هستید و من امید دارم》. هیچ جوابی نمی آید. نگاه کن! امام، قرآنی را روي سر می گذارد و رو به سپاه کوفه چنین می فرماید:《 مردم! قرآن، بین من و شما قضاوت میکند. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم، چه شده که میخواهید خون مرا بریزید؟》 هیچ کس جوابی نمی دهد. سکوت است و سکوت. امام سوار بر اسب خویش در میدان می رزمد که ناگهان، باران تیر و سنگ و نیزه باریدن می گیرد. نگاه کن! امام، تک و تنها در میدان ایستاده است. به خدا، هیچ کس نمیتواند غربت این لحظه را روایت کند. بیا، بیا تا ما به یاریش برویم. آن طرف خیمه ها، اشک ها، سوزها، زنان بی پناه، تشنگی! این طرف باران سنگ و تیر و نیزه! و مولاي تو در وسط میدان، تنها ایستاده است. بر روي اسب، شمشیر به دست، گاه نگاهی به خیمه ها می کند، گاه نگاهی به مردم کوفه. این مردم، میزبانان او هستند، امّا اکنون مهمان نوازي به اوج خود رسیده است! سنگباران، تیر باران! تیرها بر بدن امام اصابت می کند. تمام بدن امام از تیر پر شده است. خونی که از بدن امام رفته است، باعث ضعف او می شود. دشمن فرصت را غنیمت می شمارد و از هر طرف با شمشیرها می آیند و هفتاد و دو ضربه شمشیر بر بدن آن حضرت می نشیند. خداي من! امام از روي اسب با صورت به زیر می آید، گویا عرش خدا بر روي زمین می افتد. اکنون امام با صورت به روي خاك گرم کربلا می افتد. آري! این سجده آخر امام حسین 'علیه السلام' است که رکوعی ندارد. صداي مناجات امام به گوش میرسد: 《 در راه تو بر همه این سختی ها صبر میکنم》. 🌼🌼پایان رمان هفت شهر عشق🌼🌼 🌼🌼با سپاس از همراهی شما 🌼🌼 💞@MF_khanevadeh