مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_چهل‌وشش •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ گفتم: خ
🌸🍃 🍃 ❤️ •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💠 صمد که رفته بود دو سه روزه برگرده الان بیست روز بود که نه خودش اومده بود نه پدرش!!! ✨یه روز خدیجه بهم گفت: مامان تو که رفته بودی نون بگیری عمو شمس الله اومد و یکی از عکسای بابا رو برد، ناراحت شدم که چرا اومده و من نبودم عکس برداشته رفته!!!😢🙄😒 📿 صدای در اومد، بچه ها با شادی می گفتن، بابا اومد، در رو باز شد که دیدم برادرم و پدر شوهرم هستن😳🙄 پدرشوهرم پیر تر شده بود، خاک آلوده بود، با اوقات تلخی جواب سوالم که گفتم صمد کجاست رو داد و گفت ما تنها اومدیم صمد موند منطقه!!! - چطور در رو باز کردید؟ پدرشوهرم دست پاچه شد👇 -...کلید...! در خودش باز بود!! نمی خواستم جلوش وایسم پس اصراری نکردم ولی در باز نبود! دلم شور میزد رفتم خونه همسایه زنگ بزنم به صمد ولی رفتار خانم دارابی هم یجوری بود گفت هر چی شماره میگیره انگار خط ها خرابه، ناراحت شدم و برگشتم خونه!!!😢😔 💟داشتم از دلشوره میمردم دوباره رفتم خونه خانم دارابی، بهم گفت با شوهرش حرف زده و اونم گفته که حال صمد خوبه ولی وقتی خواستم که دوباره زنگ بزنه تا با صمد حرف بزنم زنگ میزد و میگفت مشغوله🙄😒خانم دارابی مثل همیشه نبود، انگار اتفاقی افتاده بود و اونم خبر داشت. ✳️وقتی رسیدم خونه دیدم پدرشوهرم و داداشم قران رو برداشتن و دارن وصیت نامه صمد رو میخونن🙄😳 - خوابمون نمیبرد اومدیم یکم قران بخونیم! لجم گرفته بود از پنهان کاری هاشون! لب گزیدم و گفتم: چی از من پنهون میکنید؟ صمد شهید شده؟ قرآن رو ازش گرفتم و گذاشتم رو قلبم و گفتم صمد شهید شده میدونم!!😭😭 ⚫️🎋🎋🎋🎋⚫️ ⬛️برادرم زد زیر گریه! منم زدم زیر گریه و وصیت نامه رو برداشتم و گفتم صمد جان بچه هات هنوز کوچیکن😓 این چه وقت رفتن بود😢بی معرفت، بدون خداحافظی؟ یعنی من ارزش خداحافظی هم نداشتم؟؟؟😭😭😭 دستم رو روی قران گذاشتم👇 -خدایا😭تو رو قسم به این قرانت، همه چی دروغ باشه، صمدم دوباره برگرده😭ای خداااا صمدم رو برگردون😭 پدرشوهرم سرش رو روی دیوار گذاشت، گریه می کرد و شونه هاش میلرزید، خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودن، طفلی ها پابه پا من گریه می کردن.سمیه رو پاهام نشسته بود و اشکام رو پاک می کرد، مهدی خیره خیره نگام می کرد، زهرا بغض کرده بود.😭⚫️😭⚫️😭 پدر شوهرم لابه لا هق هقش صمد و ستار رو صدا می زد و مهدی رو بغل کرد و شعرای سوزناک ترکی میخوند.😭😭😭 یه دفعه ساکت شد و گفت: صمد تو وصیت نامش نوشته به همسرم بگید زندگی کنه. نوشته بعد من مهدی مرد خونه است.😔😢 ✍ ادامه دارد ... •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• هر شب در ڪانال☺️👇🏻 📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚