زيان‏آورترين ‏ در تورات، تحريفى واقع شده است كه من خيال نمى‏كنم در جهان تحريفى به اندازه اين تحريف به بشريّت زيان وارد كرده باشد. مى‏دانيم كه هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به اين صورت مطرح است كه آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده كنند و يك درخت هست كه نبايد به آن درخت نزديك شوند و از ميوه آن بخورند؛ آدم از ميوه آن درخت خورد و به همين دليل از بهشت رانده شد. اين مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله اين است كه آن درخت چگونه درختى است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنى و از مسلّمات روايات اسلامى برمى‏آيد كه آن ميوه ممنوع، به جنبه حيوانيّت انسان مربوط مى‏شود نه به جنبه انسانيّت انسان، يعنى يك امرى بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانى. به درخت طمع نزديك مشو، يعنى اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزديك مشو، يعنى حريص نباش؛ به درخت حسد نزديك مشو، يعنى حسادت نورز؛ ولى آدم از آدميّت خودش تنزل كرد و به آنها نزديك شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تكبّر، به اين چيزهايى كه تسفّل و سقوط انسانيت است نزديك شد؛ به او گفتند بايد بروى بيرون، بعد از آنكه «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» همه حقايق به او آموخته شده است؛ [گفتند اينجا] جاى تو نيست، برو بيرون! در تورات، دست جنايتكاران تحريف، آمده است قضيه را به اين شكل جلوه داده است كه آن درختى كه خدا به آدم دستور داد كه نزديك آن نشو، مربوط است به جنبه انسانيّت آدم نه جنبه حيوانيّت آدم، به جنبه اعتلاى آدم نه جنبه تسفّل آدم؛ دو كمال براى آدم وجود داشت و خدا مى‏خواست آن دو كمال را از او دريغ كند؛ يكى كمال معرفت و ديگرى كمال جاودانه بودن؛ خدا نمى‏خواست اين دو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» يعنى درخت شناسايى (درخت شناخت) چشيد و چشمش باز شد [و با خود گفت‏] تا به حال كور بوديم، تازه چشممان باز شد، تازه مى‏فهميم خوب يعنى چه، بد يعنى چه؛ خدا به فرشتگان گفت: ديديد! ما نمى‏خواستيم او از شجره معرفت و شناخت بهره‏مند شود، امّا خورد و چشمش باز شد، حالا كه چشمهايش باز شد خطر اينكه از درخت جاودانگى هم بخورد و جاودانه نيز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بيرون كنيم. اين فكر و اين تحريف براى دين و مذهب به طور عموم بسيار گران تمام شد (مذهب يعنى دين خدا، يعنى دستور خدا)؛ گفتند: پس معلوم مى‏شود ميان دين و معرفت تضادّ است: يا آدم بايد دين داشته باشد امر خدا را بپذيرد، و يا بايد از درخت معرفت بخورد چشمهايش باز شود؛ يا بايد دين و مذهب داشت، امر خدا را پذيرفت و كور بود و نشناخت، و يا بايد شناخت، عصيان كرد، زير امر خدا زد، دين را كنار گذاشت و رفت اين معصيت را مرتكب شد تا چشمها باز شود. كم‏كم مثلهايى در اروپا رايج شد كه مى‏گفت: «انسان اگر سقراطى باشد مفلوك و گرسنه، بهتر از اين است كه خوكى باشد برده»، «من يك روز زندگى كنم چشمهايم باز باشد بهتر است از اينكه يك عمر چشمهايم بسته باشد و كور باشم كه بعد مى‏خواهم در بهشت زندگى كنم»، «من جهنّم با چشم باز را ترجيح مى‏دهم بر بهشت با چشم بسته». اين است كه شما مى‏بينيد در دنياى اروپا يك مسئله فوق‏العاده مهم، مسئله تضاد علم و دين است. خيال نكنيد كه اين مسئله، مسئله‏اى بوده كه چهار تا دانشمند از خود درآورده‏اند، ريشه آن در عقايد مذهبى مسيحيّت و يهوديّت- كه هر دو تورات را به عنوان عهد عتيق كتاب آسمانى مى‏دانند- وجود دارد كه يا بايد دين داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابيد، شلنگ انداخت، از اين سر تاخت به آن سر و از آن سر به اين سر، اما چشمهايت بسته باشد، و يا اگر چشمهايت باز شد بايد بروى در فلاكت زندگى كنى و مفلوك بار بيايى. 🗣 استاد مطهری 📚 مسأله شناخت، ص26-28 ✍️ مهدی عبدالهی 🆔 @MAbdullahi