از قصر بيرون زد، عبا روى سرش بود در احتضار انگار جسم مضطرش بود دور و برش گريه كنى اصلاً نيامد اى كاش پيش اين برادر، خواهرش بود ازبس زمين افتاد و ازبس غَلت مى خورد وقت گذر خاكىِ خاكى پيكرش بود دستش به پهلو بود و مشكل راه مى رفت خيلى در اين ساعات، يادِ مادرش بود با اينكه دربِ حجره اش را بست اَباصَلْت امّا جوادش آمد و دور و برش بود شكرخدا سر روى دامان پسر داشت وقت سفر گريانِ جدّ اطهرش بود وقتى حسين از روى اسب افتاد بر خاك وقتى كه با زانو كنار اكبرش بود در بين مقتل يك على افتاد، اّما حالا صد و ده تا على دور و برش بود زينب براى بردن آقا به خيمه آنچه به دردش خورد حرفِ معجرش بود https://eitaa.com/Madahankhomein